در شهر كوفه غصه ی مرد غریب را
مرهم نهاده تیغ دل بی شكیب را
مردم دوای درد علی دست فاطمه است
از پیشِ بسترش ببرید این طبیب را
بشكسته پر، دیدن بشكسته پر رود
این گونه بهتر است ببیند حبیب را
میخ در و گذر و مادر و پسر
اذكار روضه اند دل بی شكیب را
انا الیه راجعون علی می رسد به گوش
دیگر نیاز نیست ناله ی امن یجیب را
خیلی سفارش ایتام را نمود
حتی شفارش آن نانجیب را
این روز آخری همه ی خانه را گرفت
ذكر حسین حسینِ ویُ و بوی سیب را
وقتی حسین را به ابوفاضل اش سپرد
ماندم كه چیست حكمت كار عجیب را؟
در علقمه كه علمدارمان فتاد
برنی زدند حضرت شیب الخضیب را
دور شمع پیکرت، گردیده ام خاکسترت
ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت
از نفس های بلندت میل رفتن می چکد
حق بده امشب بمیرم در کنار بسترت
تا نگیرد خون تازه گوشه ی تابوت را
مهلتی تا که ببندم دستمالی بر سرت
حیف شد، از آن همه دلواپسی کودکان
کاسه های شیر مانده روی دست دخترت
کاش می مردم نمیدیدم به خاک افتاده است
هیبت طوفانی دُلدل سوار خیبرت
خلوت شب های سوت و کور نخلستان شکست
با صدای وا علی و وای حیدر حیدرت
شهر کوفه تا نگیرد انتقام بدر را
دست خود را بر نمی دارد پدر جان از سرت
با شمایی که امیر کوفه اید این گونه کرد
الامان از کاروان دختر بی معجرت
می روی اما برای صد هزاران سال بعد
میل احسان می نماید غیرت انگشترت
دل گرمی ام از دست های توست
دل گرمی ات از دست های من
دیگر زبان سرخ من بسته است
حرفی بزن ای مقتدای من!
آری زیادی بودم از اول
این را خودم هم خوب می دانم
وقتی تو عدل کاملی
دیگر جایی نمی ماند برای من
هرچند من تندیسی از خشمم
تاریخی از سرکش ترین سرها-
شاعر شدم مثل تو می بینی
زیبا شده حال و هوای من
یادت می آید؟ روزهای جنگ
ما دستمان در دست یکدیگر...
من زخم می خوردم به جای تو
تو زخم می خوردی به جای من...
تقویم ها یاد غدیرت را
از ذهن دنیا پاک می کردند
ای وای بر من...وای بر من
وای...بیرون نمی آمد صدای من
یک روز ما هم رزم هم بودیم
امروز ما همدرد هم هستیم
فرق دوتای تو سخن دارد
از حکمت فرق دوتای من!
تو رستگار لحظه هایی سرخ
من سوگوار لحظه هایی که
دل گرمی ام از دست هایت بود
دل گرمی ات از دست های من
خانه ای کاش که این گونه پریشان نشود
شبی آشفته تر از شام غریبان نشود
غسل شب ناله ی شب دفن شب افسوس سحر
کاش آماج دل هیچ مسلمان نشود
یاد آن غسل که از پهلوی زهرا خون ریخت
خون فرق علی انگار که درمان نشود
نیمه شب گوشه ی تابوت به دوش حسنین
بی علی مشکل تشییع که آسان نشود
کوفه از اشک یتیمانه به خود می لرزد
بعد از این کاش گرفتار یتیمان نشود
مردم کوفه سر عهد بمانند اگر
طعمه ی سنگدلان معجر نسوان نشود
نزد این سنگ دلان سنگ زدن آسان است
کاش در شهر شما آینه مهمان نشود
نخل ها از غم هجران علی خم شده اند
چاه ها شاهد آن ناله ی سوزان نشود
اولین روز حسن بهر امامت چه گذشت
این بلا بر پسر فاطمه جبران نشود
داغ مولا شود از یوسف زهرا تسکین
ورنه جانسوزی این غصه به پایان نشود
تسبیح زخم های تو تصویر می شود
تا دانه دانه اشک تو زنجیر می شود
اندوه کعبه بود، ترک خورد از غمت
دارد به شکل قلب تو تصویر می شود
آیینه در برابر منشور گریه هات
در غربت نگاه تو تکثیر می شود
از سیر تا پیاز غمت سیر گریه کرد
آن دختری که از همه کس سیر می شود
آن قدر خون گریست که افتاد بر زبان
دارد به پای غصهٔ تو پیر می شود
دنیا بدون فاطمه یک جور دیگری ست
خیلی برات سرد و نفس گیر می شود
تا دست های حیدریت بسته می شوند
روباه هم به یک دو نفس شیر می شود
این سفره های نان و نمک بعد رفتنت
لبریز شیر و گندم و تزویر می شود
یعنی علی نماز نمی خواند؟.....وای من
روح اذان به مأذنه تکفیر می شود
شب های قدر وقت نزول کبود تو
فزت و رب....به خون تو تفسیر می شود
این قلب های سنگیمان خیبری شدند
تنها به دست مهر تو تسخیر می شود
قتل علی ست خاک مصیبت به سر کنید
هم چون یتیم گریه برای پدر کنید
ای نخلهای کوفه ببارید خون دل
شب را به یاد غربت مولا سحر کنید
ای خاندان وحی خدا صبرتان دهد
امشب به جای خالی مولا نظر کنید
اکنون که زخم فرق علی را طبیب بست
بر زخم سر نه، گریه به زخم جگر کنید
هر چند اشک مرهم زخم سر علی ست
خواهد که یاد فاطمهاش بیشتر کنید
آید صدای نالۀ «العفوِ» او به گوش
شب کز کنار نخلۀ خرما گذر کنید
ای اهل کوفه هر چه علی از شما کشید
جبران آن به عترت خیرالبشر کنید
فردا اگر رسد ز در و بام، سنگشان
خود را برای یاری زینب سپر کنید
فردا بر اهلبیت تصدّق نیاورید
شرم و حیا ز عترت پیغامبر کنید
خوانید شعر «میثم» و ریزید خون ز چشم
جان را میان آتش دل شعلهور کنید