زمان جاری : پنجشنبه 07 تیر 1403 - 12:48 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



aboozar آفلاین



ارسال‌ها : 895
عضویت: 26 /12 /1392
محل زندگی: ایلام
سن: 29
تشکرها : 20
تشکر شده : 5
پاسخ : 4 RE در بستر شهادت
۱- در کتاب احتجاج روایت کرده است که مردی به خدمت حضرت امام حسن علیه‌السّلام رفت گفت: یا بن رسول‌الله گردن‌های ما را ذلیل کردی و ما شیعیان را غلامان بنی‌امیه گردانیدی، حضرت فرمود: چرا؟ گفت: به سبب آن‌که خلافت را به معاویه گذاشتی، حضرت فرمود: به خدا سوگند که یاوری نیافتم، اگر یاوری می‌یافتم شب و روز با او جنگ می‌کردم تا خدا میان من و او حکم کند، ولیکن شناختم اهل کوفه را و امتحان کردم ایشان را و دانستم که ایشان به کار من نمی‌آیند.عهد و پیمان ایشان را وفایی نیست، بر گفتار و کردار ایشان اعتمادی نیست، زبانشان با من است و دلشان با بنی‌امیه است. آن حضرت سخن می‌گفت که ناگاه خون از حلق مبارکش ریخت، طشتی طلبید و طشت مملوّ از خون شد، راوی گفت: گفتم: یا بن رسول‌الله این چیست؟ حضرت فرمود: معاویه زهری فرستاد و به خورد من داده‌اند، آن زهر به جگر من رسیده و پاره‌های جگر من است که در طشت افتاده، گفتم: آیا مداوا نمی‌کنی؟ حضرت فرمود: دو مرتبۀ دیگر مرا زهر داده بود، این مرتبه سیم است و این مرتبه قابل دوا نیست، معاویه نوشته بود به پادشاه روم که زهر کشنده برای او بفرستد، پادشاه روم به او نوشت که در دین ما روا نیست که اعانت کنیم بر کشتن کسی که با ما قتال نکند؛ معاویه به او نوشت: آن مردی را که می‌خواهم به این زهر بکشم پسر آن مردی است که در مکه به هم رسیده و دعوای پیغمبری کرده، او خروج کرده پادشاهی پدرش را طلب می‌کند، من می‌خواهم این زهر را به او بخورانم و عباد و بلاد را از او راحت دهم، هدایا و تحف بسیار برای او فرستاد و این زهر را برای او فرستاده، به عوض این زهر شرط‌ها و عهدها از او گرفت.[۸]۲- در کتاب کفایه به سند معتبر از جنادة بن ابی‌امیه روایت کرده است که در مرض حضرت امام حسن علیه‌السّلام که به آن مرض از دنیا رفت، به خدمت او رفتم، در پیش خود طشتی گذاشته بود و پاره‌پاره جگر مبارکش در آن طشت می‌افتاد، پس گفتم: ای مولای من چرا خود را معالجه نمی‌کنی؟ گفت: ای بندۀ خدا مرگ را به چه چیز علاج می‌توان کرد؟ گفتم: إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، پس به‌جانب من ملتفت شد فرمود: «خبر داد ما را رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که بعد از او دوازده خلیفه و امام خواهند بود، یازده کس ایشان از فرزندان علی و فاطمه‌اند و همۀ ایشان شهید می‌شوند به تیغ یا به زهر.» پس طشت را از پیش حضرت برداشتند، حضرت گریست. گفتند: یا بن رسول‌الله ما را موعظه کن.فرمود: مهیای سفر آخرت شوید و توشۀ آن سفر را پیش از رسیدن اجل تحصیل نمایید… (در بین سخنان) نفس مبارکش منقطع شد و رنگش زرد شد، پس حضرت امام حسین علیه‌السّلام از در درآمد با اسود بن ابی الاسود و برادر بزرگوار خود را در برگرفت، سر مبارک او را و میان دو دیده‌اش را بوسید، نزد او نشست راز بسیار با یکدیگر گفتند، پس ابو الاسود گفت: إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، گویا که خبر فوت امام حسن علیه‌السّلام به او رسیده است، پس حضرت امام حسین علیه‌السّلام را وصی خود گردانیده، اسرار امامت را به او گفت، ودایع خلافت را به او سپرد، روح مقدّسش به ریاض قدس پرواز کرد، در روز پنجشنبه در آخر ماه صفر در سال پنجاهم هجرت، عمر مبارکش در آن وقت چهل‌وهفت سال بود و در بقیع مدفون گردید.[۹]۳- در کشف الغمّه روایت کرده است از عمر بن اسحاق که گفت: من با مردی به خدمت حضرت امام حسن علیه‌السّلام رفتم که او را عیادت کنم، فرمود: هر چه خواهی سؤال کن، گفتم: به خدا سوگند سؤال نمی‌کنم تا خدا تو را عافیت بدهد، در حالت صحّت از تو سؤال کنم، پس برخاست و به قضاء حاجت رفت و برگشت فرمود: از من سؤال کن پیش از آنکه نتوانی سؤال کرد، گفتم: بلکه سؤال نمی‌کنم تا خدا تو را عافیت دهد.فرمود که: الحال پاره‌ای از جگر من به زیر من آمد، مرا چندین مرتبه زهر داده بودند و هیچ بار مثل این مرتبه نبود. چون روز دیگر به خدمت آن حضرت رفتم، دیدم که در کار رفتن است، حضرت امام حسین علیه‌السّلام بر بالین او نشسته است، پس حضرت امام حسین علیه‌السّلام گفت: ای برادر که را گمان داری که این معامله با تو کرده باشد؟ امام حسن علیه‌السّلام گفت: برای چه سؤال می‌کنی می‌خواهی او را به قتل آوری؟ گفت: بلی، حضرت فرمود: «اگر آن باشد که من گمان دارم، پس عذاب خدا برای او سخت‌تر است از عقوبت دنیا و اگر او نباشد نمی‌خواهم که بی‌گناهی برای من کشته شود.»[۱۰]

امضای کاربر : مادر دو بخش دارد و ما هر چه می کشیم از بخش دوم آن است....
یکشنبه 03 مهر 1401 - 11:42
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
پرش به انجمن :

theme designed for MyBB | RTL by MyBBIran.com