زمان جاری : دوشنبه 31 اردیبهشت 1403 - 3:54 قبل از ظهر
aboozar
ارسالها : 895
عضویت: 26 /12 /1392
محل زندگی: ایلام
سن: 29
تشکرها : 20
تشکر شده : 5
|
پاسخ : 8 RE زندگانی امام رضا (علیه السلام)
ولايتعهدي امام رضا (عليهالسلام)
مأمون پس از آنكه برادرش امين را نابود كرد و بر مسند حكومت تكيه زد، در شرايط حساسي قرار گرفت، زيرا موقعيت او بويژه در بغداد كه مركز حكومت عباسي بود و در ميان طرفداران عباسيان كه خواستار «امين» بودند و حكومت مأمون را در «مرو» با مصالح خود منطبق نميديدند،سخت متزلزل بود.و از سوي ديگر شورش علويان تهديدي جدي براي حكومت مأمون محسوب ميشد، چرا كه در 199 هجري «محمد بن ابراهيم طباطبا» از علويان محبوب و بزرگوار بدستياري «ابوالسرايا» قيام كرد، و گروهي ديگر از علويان هم در عراق و حجاز قيامهايي داشتند و از ضعف بني عباس كه در درگيري مأمون و امين نظام امورشان از هم پاشيده بود استفاده كردند، و بر برخي از شهرها مسلط شدند، و تقريباً از كوفه تا يمن در آشوب و اغتشاش بود و مأمون با كوشش بسيار توانست بر اين آشوبها چيره شود.. . و نيز ممكن بود ايرانيان هم به ياري علويان برخيزند چون ايرانيان به حق شرعي خاندان اميرمؤمنان علي (عليهالسلام) معتقد بودند، و در ابتداي كار بني عباس هم داعيان عباسي براي سرنگوني بني اميه از همين علاقهي ايرانيان به خاندان پيامبر و دودمان اميرمؤمنان استفاده كرده بودند.
مأمون كه مردي زيرك و مكار بود، به فكر آن افتاد كه با طرح واگذاري خلافت يا ولايتعهدي به شخصيتي مانند امام رضا (عليهالسلام) پايههاي لرزان حكومت خود را تثبيت كند، زيرا اميدوار بود كه با مبادرت به اين كار بتواند جلوي شورش علويان را بگيرد، و موجبات رضايت خاطر آنان را فراهم سازد، و ايرانيان را نيز آمادهي پذيرش خلافت خود نمايد.
پيداست كه تفويض خلافت يا ولايتعهدي به امام فقط يك تاكتيك حساب شدهي سياسي بود، وگرنه كسي كه براي حكومت، برادر خود را به قتل رسانده بود، و نيز در زندگي خصوصي خود از هيچ فسق و فجوري ابا نداشت ناگهان چنان ديانت پناه نميشد كه از خلافت و سلطنت بگذرد، و بهترين شاهد مكر و تزوير مأمون نپذيرفتن امام از او است. چرا كه اگر مأمون در گفتار و كردار خود صادق ميبود هرگز امام از بدست گرفتن زمام خلافت كه جز امام هيچكس صلاحيت آنان را ندارد طفره نميرفت.
شواهد ديگر نيز كه در تاريخ موجود است بروشني از سوء نيت مأمون پرده برميدارد، و ما به عنوان نمونه به چند مورد اشاره ميكنيم: مأمون جاسوساني بر امام گماشته بود تا همهي امور را زير نظر بگيرند و به او گزارش كنند، اين خود دليل دشمني مأمون با امام و عدم ايمان و حسن نيت او نسبت به آن بزرگوار است، در روايات اسلامي ميخوانيم: «هشام بن ابراهيم راشدي، از نزديكترين افراد نزد امام رضا(عليهالسلام) بود و امور امام بدست او جريان داشت، ولي هنگاميكه امام را به مرو آوردند، هشام با «فضل بن سهل ذوالرياستين» ـ وزير مأمون ـ و با مأمون اتصال و ارتباط پيدا كرد، و چنان بود كه هيچ چيز را از آنان پنهان نميداشت؛ مأمون او را حاجب (يعني مسئول روابط عمومي) امام قرار داد، و هشام فقط افرادي را كه خود مايل بود نزد امام راه ميداد و بر امام سخت ميگرفت و او را در مضيقه قرار ميداد. و دوستان و پيروان امام نمی توانستند ان گرامی را ملاقات نمایند و هر چه امام در منزلش ميگفت هشام به مأمون و فضل بن سهل گزارش ميكرد... »
«اباصلت» در مورد دشمني مأمون با امام ميگويد: امام (عليهالسلام) با دانشمندان مناظره و بر آنان غلبه ميكرد، و مردم ميگفتند: به خدا قسم او از مأمون به خلافت سزاوارتر است، و جاسوسان اين مطلب را به مأمون گزارش ميكردند... »
و نيز ميبينيم «جعفر بن محمد بن اشعث» در ايامي كه امام در خراسان و نزد مأمون بوده است، به امام پيام ميدهد كه نامههاي او را پس از خواندن بسوزاند تا مبادا بدست ديگري بيفند،و امام براي اطمينان خاطر او ميفرمايد: نامههايش را پس از خواندن ميسوزانم... .
و نيز ميبينيم امام (عليهالسلام) در همان ايام كه نزد مأمون و ظاهراً وليعهد است در پاسخ «احمد بن محمد بزنطي» مينويسد: ... و اما اينكه اجازهي ملاقات خواستهيي، آمدن نزد من دشوار است، و اينها اكنون بر من سخت گرفتهاند، و فعلاً برايت ممكن نيست، انشاء الله بزودي ملاقات ميسر خواهد شد... .
آشكارتر از همه آنكه مأمون خود گاهي نزد برخي نزديكان و وابستگانش به هدفهاي واقعي خود در مورد امام (عليهالسلام) اعتراف و صريحاًاز نيات پليد خود پرده برداشته است: مأمون در پاسخ «حميد بن مهران» يكي از دربايانش ـ و گروهي از عباسيان كه او را به جهت سپردن ولايتعهدي به امام رضا سرزنش ميكردند ميگويد:
«... اين مرد از ما پنهان و دور بود، و براي خود دعوت ميكرد، ما خواستيم او را وليعهد خويش قرار دهيم تا دعوتش براي ما باشد، و به سلطنت و خلافت ما اعتراف نمايد، و شيفتگان او دريابند كه آنچه او ادعا ميكرد در او نيست، و اين امر ـ خلافت ـ مخصوص ماست نه او.
و ما بيمناك بوديم اگر او را به حال خود باقي گذاريم، آشوبي براي ما بر پا سازد كه نتوانيم جلوي آنرا بگيريم، و وضعي پيش آورد كه طاقت مقابلهي آنرا نداشته باشيم...»؛
بنابراين مأمون در تفويض خلافت يا ولايتعهدي به امام، حسن نيت نداشت، و در اين بازي سياسي بدنبال هدفهاي ديگري بود؛ او ميخواست از يكسو امام را به رنگ خود درآورد و قدس و تقواي امام را ناچيز و آلوده سازد، و از سوي ديگر امام هر يك از دو پيشنهاد خلافت و ولايتعهدي را بصورتيكه مأمون خواسته بود ميپذيرفت به سود مأمون تمام ميشد؛ زيرا اگر امام خلافت را ميپذيرفت مأمون شرط ميكرد خودش وليعهد باشد و بدينوسيله مشروعيت حكومت خود را تأمين و سپس پنهاني و با دسيسه امام را از ميان برميداشت و اگر امام ولايتعهدي را ميپذيرفت باز حكومت مأمون پابرجا و امضا شده بود... .
امام در واقع راه سومي انتخاب كرد، و با آنكه به اجبار ولايتعهدي را پذيرفت، با روش خاص خود بگونهاي عمل نمود كه مأمون به هدفهاي خويش از نزديك شدن به امام و كسب مشروعيت نرسد، و طاغوتي بودن حكومتش بر جامعه برملا باشد... .
امضای کاربر : مادر دو بخش دارد و ما هر چه می کشیم از بخش دوم آن است....
|
|
چهارشنبه 12 شهریور 1393 - 20:34 |
|