loading...

آئین مستان

متن روضه شام غریبان,روضه شام غریبان,شام غریبان,متن مداحی شام غریبان,مداحی شام غریبان,متن روضه یازدهم محرم,روضه یازدهم محرم,یازدهم محرم,

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مقتل امام حسن عسکری علیه‌السّلام ‌ 7 2128 aboozar
مقتل امام رضا علیه‌السّلام 9 1687 aboozar
مقتل امام حسن مجتبی علیه‌السّلام 9 1230 aboozar
اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع) 0 674 aboozar
مواعظ مهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ساعات پایانی عمر 0 616 aboozar
متن مقتل ---- زیارت جابر بن عبدالله انصاری در روز اربعین 0 583 aboozar
عسکری صحیح است یا عسگری؟ 0 3475 aboozar
متن مقتل حضرت رقیه (س) 1 6657 aboozar
خطبه زین العابدین (علیه السلام) در کوفه 0 2822 aboozar
متن مقتل امام سجاد (علیه السلام) 3 3719 aboozar
حاج محمدباقر منصوری مداح اهل بیت (ع) درگذشت. 0 3223 aboozar
نیازها و بایدهای هیئت داری در کلام رهبری 10 3525 aboozar
کلاس مداحی حاج میثم مطیعی برای نوجوانان 0 4120 aboozar
احادیث درمورد ایام عزاداری 1 3630 aboozar
متن مقتل معتبر حضرت زهرا (س) 9 7212 aboozar
چرا نام پدر میثم مطیعی در لیست ترور منافقین قرار گرفت؟ 0 4932 aboozar
حاج غلامرضا سازگار:دوست دارم درحال ذکر اباعبدالله الحسین(ع) از دنیا بروم 0 5872 aboozar
توصیه خواندنی امام حسن عسکری (علیه السلام) به شیعیان 0 4349 aboozar
کتاب مقتلی که دکتر میثم مطیعی در حال ترجمه آن است 0 5519 aboozar
دعای پایان ماه صفر 0 4163 aboozar
خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 1206 زمان : نظرات (0)

 

درمانده ام چیزی ندارم غیر آهم

این قحطیِ اشکِ دو چشمانم گواهم

اصلاً حواسم به تو و تنهاییت نیست

شرمنده آقایِ غریبم رو سیاهم

هنگام معصیت به یاد تو نبودم

تو گریه کردی جایِ من بر اشتباهم

میترسم آخرسر زِ چشمانت بیفتم

بر این گدایت رحم کن ای تکیه گاهم

اصلاً مرا چه به وصال و شکوه از هجر

وقتی که انقدر از شما دور است راهم

با این همه وضع بدم مثل تو آقا

گریان شاه بی کفن هر صبحگاهم

*از اینجا دلتو ببرم سر سفرۀ روضۀ امشب ، اما این روضۀ امشب انقدر زیاده که آدم نمیدونه کجا اصلاٌ میتونه این روضه رو بخونه ..*

جان ها فدای خواهری که ناله میزد

ای کشته افتاده در قتلگاهم

آخر تو را با قتلِ صبر از من گرفتن

حالا ببین بی یاور و پشت و  پناهم

کل حرم غارت شده چشم تو روشن

همراه دخترهات در بند سپاهم

بیش از ستاره زخم و فلک در نظاره بود

دامانِ آسمان زِ غمش پر ستاره بود

لازم نبود آتش سوزان به خیمه ها

دشتی زِ سوزِ سینۀ زینب شراره بود

میخواست تا ببوسد و برگیردش زِ خاک

قرآنِ او ورق ورقُ و پاره پاره بود

یک خیمه نیم سوخته شد جایِ صد اسیر

چیزی که ره نداشت در آن خیمه چاره بود

در زیرِ پایِ اسب دو کودک زِ دست رفت

*یک به یک بچه ها رو شمرد دید دو تا از بچه ها کم هستند .. اومدن تو این بیابون یه وقت دیدن این دو تا بچه دست به گردنِ هم انداختن زیرِ دستُ پای اسب ها جون دادن .. یه بچه رو زینب رو دست گرفت ، یه بچه رو ام کلثوم ..*

در زیرِ پایِ اسب دو کودک زِ دست رفت

چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود

آزاد گشت آب ، ولیکن هزار حیف !

شد شیردار مادر و ، بی شیرخواره بود

چشمی برآنچه رفت به غارت،نداشت کس

اما دل رباب ، پی گاهواره بود

یک طفل با فرات  کمی حرف زد ولی

نشنید کس  که حرف زدن با اشاره بود

یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود

در پشت ابر ، چهره ی هر ماهپاره بود

از دست ها مپرس که با گوش ها چه کرد

از مشت ها بپرس که با گوشواره بود

*وقتی امروز ریختن سمت خیمه ها،وقتی خیمه ها رو آتیش زدن،دیدن همه دارن فرار می کنند، آخه زین العابدین فرموده بودن: "علیکنّ بالفرار " دستورِ امامِ همه دارن فرار میکنن،اما دیدن یه خانومی هی میزنه به دلِ آتیش،گفتن: چرا این زن داره میره تو دلِ آتیشا؟گفتن: این خانوم زینبِ...آخه تو این خیمه عزیز برادرش تب داره...

از این بچه هایی که دامنشون آتیش گرفته بود،میگه: دیدم یه دختر بچه دامنش آتیش گرفته،پای برهنه رو خارها داره میدوه،دشمن میگه دلم براش سوخت،گفتم: برم دامنش رو خاموش کنم...همچین که نزدیکش شدم دیدم دستش رو روی سرش گذاشت...گفت: ای مرد! بخدا من بابا ندارم،من یتیم شدم..گفتم کاریت ندارم،اومدم آتیش دامنت رو خاموش کنم...میگه:تا آتیشش رو خاموش کردم...دیدم انگار یه چیزی میخواد بگه روش نمیشه...از چهره اش خوندم گفتم چی میخوای بگو؟گفت: یه مقدار آب داری به من بدی..میگه: رفتم یه مقدار آب آوردم به دستش دادم دیدم نمیخوره...گفتم:مگه آب نمیخواستی،چرا نمی خوری؟گفت: به من بگو راه علقمه از کجاست؟ میخوام برم به عموم بگم:دیگه خجالت نکشه...

بی بی زینب سلام الله علیها اومدن همه رو سرشماری کردن،خیلی کار زینب امشب مشکلِ...همه رو که آروم کرد،دید از یه گوشه یه صدا ناله بلندشد،دید پشت خیمه ها یه صدایِ ناله میاد،اومد دید رباب رو خاکا نشسته...عزیزِ دلم اینجوری گریه نکن،میکُشی زینب رو...

امروز همه اومدن با ابی عبدالله وداع کردن،اما رباب از دور نگاه میکرد،جلو نیومد،حیا کرد...اما تو مجلس یزید وقتی نانجیب با چوب خیزران بر لب و دندان میزد،یه وقت دیدن حضرت رباب دوید سر رو بغل کرد،هی آروم داره نوازش میکنه...وقتی برگشتن خرابه...حضرت زینب سئوال کرد، رباب ندیده بودم هیچ وقت اینقدر بیقرار بشی؟ گفت: خانم معذرت میخوام ازت...دست خودم نبود... آخه اون لحظه‌ی آخر که داشت وداع میکرد خیلی دوست داشتم بیام، دستای حسین رو ببوسم ...باهاش خداحافظی کنم... بی بی جان از شما حیا کردم، دیدم الان داره با چوب خیزان میزنه...

پشت خیمه ها هم گفت: خانم جان! ببخشید دست خودم نیست قربونت برم یه جرعه آب بهم دادن حواسم نبود این آب رو خوردم ،تاحالا وقتی بچم تو بغلم بود، هی ناخن بهم میزد"اگر مادر شیر نداشته باشه به بچه بده... هی بچه ناخن میزنه" هنوز جای ناخناش هست ،یه جرعه آب خوردم حالا شیر دارم، اما علی ندارم.. گفت:*

بس کن رباب حرمله بیدار میشود

*امروز وقتی اون نانجیب گفت حسین هنوز زنده ای؟ ببین دارن میرن سمت خیمه ها... تکیه به نیزه شکسته داد بلند شد.. گفت: اگر دین ندارید حدالاقل آزاد مرد باشید... اول بیاید کار حسین رو تموم کنید، "گریه کنا هیچ موقع دشمن تو این چند روز حرف ابی‌عبدالله رو گوش نداد... هر وقت میومد حرف بزنه هلهله میکردن کسی نشنَوه..." تا گفت بیایید کار حسین رو تموم کنید، شمر گفت: راست میگه برگردید ،همه اومدن تو گودال، همه اومدن تو گودال، یکی با نیزه میزنه، اینا که حریص بودن زودتر برن سمت خیمه ها زودتر کارو تموم کنن.... یکی با شمشیر میزنه...*

میسوزم ..

مثه زخمایِ سرخ رو پیکرِ تو

مثه شعلۀ دامنه دخترِ تو

مثه ناله هایِ دلِ مادر تو

میسوزم ..

مثه چشمایی که میشه پر ستاره

مثه پایه طفلی که زخمیِ خاره

مثه گوشِ اون طفلی که میشه پاره

میسوزم حسین جان ، که آبت ندادن

کمک خواستی اما جوابت ندادن

میسوزم برادر ، که خاکت نکردن

هنوز دارن این ها تو گودال میگردن

حسین جان  .. حسین جان ..

من دیدم ..

یکی اومد و با لگد بی هوا زد

یکی با یه نیزه برایِ خدا زد

اوند پیرمردی تو رو با عصا زد

من دیدم ..

کمک خواستنت رو همه میشنیدن

تو رو سمت مقتل چطور میکشیدن

سرت رو سر حوصله بریدن

تو دعوایِ سرها دلم چی کشیده

سرِ تو حسین جان به خولی رسیده

از امشب عزیزم دیگه از ما دوری

یه شب تویِ دِیرُ یه شب تو تنوری

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 601 زمان : نظرات (0)

 

سری به روی نیزه ها بلنده

کاشکی رقیه چشمِ شو ببنده

اینجوری که سر رو زدن به نیزه

افتادنِش فقط به مویی بنده

مرکبای تازه نفس آوردن

یکی یکی نعلای تازه خوردن

چیزی که از تن حسین نمونده

همونیم که مونده بود رو بردن

دیگه تموم کار میبینه زینب وسط غبار

به روی پیکرش تو قتلگاه میدوه ده سوار

شلوغ قتلگاه دیگه تمومه کار

از خیمه زینب خودِشُ رسونده

درستش اینه خودشُ کِشونده

رسید به قتلگاه حسینُ نشناخت

آخه نِشونی از تنش نمونده

نیزه و سنگ و تیرارُ که برداشت

دید که نه جسمی داره و نه سر داشت

داداش تو زیر و رو شدی برا چی

خنجر از اون بوسه مگه خبر داشت

ای سرِ روی نی این بلا اومده سر تو کی

میخوان که زینبُ جدا کنن از تو با کعبِ نی

میبینی وضعمُ ای سر روی نی

امشب ناموس حسین تکُ تنهاست .. ان شاءالله با ناموسِت آواره نشی .. چهار ساله بود روشنایی ها رو کم میکرد باباش علی .. میگفت نمیخوام چشمی قد و بالایِ زینبُ ببینه ..کجا بودی یا امیرالمومنین امروز .. گفت وقتی حمله کردن سمت خیمه ها دیدن زینب جلو خیمه ایستاده بود نمیزاشت میگفت اینا بچه هستن اینا میترسن.. اینقدر با تازیانه زینبُ جلو خیمه زدن .. حسین ...

بچه ها امشب تو بیابون داد میزدن.. یکی میگفت عمه گوشم درد میکنه.. یکی میگفت عمه استخوان هام درد میکنه .. یکی میگفت عمه بابام کجاست میخواست برام آب بیارِ .. وقتی اومدن خیمه ها رو آتش زدن زینب کبری زودی اومد مقابل زین العابدینِ عرض کرد عزیز برادرم چی دستور میدی؟.. گفت عمه جان بگو همه فرار کنن.. والا این زن و بچه ها تو خیمه میسوزن اینا رحم ندارن .. هرکی به یه سمتی میدوید .. میگه یه مرتبه دیدم زینب جلوی خیمه داره بال بال میزنه .. گفتن همه فرار کردن تو چرا اینجا ایستادی .. فرمود من تو این خیمه یه بیمار دارم .. همه توی این بیابونا هی میگفتن وا حسینا .. وا حسینا ..

همه جویای حسین بودن تا عاقبت همه اومدن تو گودال زینب اومد تو گودال .. کاری کردن دختر اومد باباشو دید نشناخت .. هی میگفت عمه بلند شو بریم سراغ بابام .. عمه این کیه ؟.. این رگای بریده برا چیه؟.. گفت عزیزم این باباتِ .. آی حسین ..

دونه دونه بچه ها رو شروع کرد جمع کردن .. همه رو دونه دونه شمرد .. دید یدونه شون کمه .. یکی از نازدانه ها نیست .. اومد اطراف خیمه رو گشت دید پشت یه بوته ای دو تا پایِ کوچولو .. همچین که بوته رو کنار زد ، دید دخترِ مسلم زیر دست و پا جون داده ..

شام غریبونه پَرا میسوزه

دامن کل دخترا میسوزه

این بوی سوختگی خیمه ها نیست

موی سرا با معجرا میسوزه

خولی و شمر موندن و خنده هاشون

به خیمه ها وا شده دیگه پاشون

من نمیگم سر گوشا چی اومد

پر شده از گوشواره کیسه هاشون

همچین دید زمین کربلا میلرزه آسمان رنگ خون به خودش گرفته زینب اومد خدمت زین العابدین، عزیز برادرم چرا آسمون این جوری شده زمین میلرزه گفت عمه جان الان ساعتیِ که کارِ بابامُ یه سره کردن .. هرکی میخواد غنیمت خودش رو ببره میخوان سر ببرن جایزه بگیرن .. هرکی میره بالاسرِ یه عزیزی سرش رو ببره .. یه وقت دیدن یه نانجیبی پشت خیمه ها میگرده .. یه نیزه ای رو هی تو زمین فرو میکنه عاقبت دید یه بدنه شیرخواره ..حسین....

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 615 زمان : نظرات (0)

 

السلام علیک یا اباعبدالله

خورشید میخواهد تورا در یاد بسپارد

یا از خجالت یک قدم هم برنمی‌دارد

خدا چرا امروز تموم نمیشه ... چرا خورشید اینجور زُل زده به بدن تو حسین جان !؟ ...

میدونید رفقا ، ظهر روز عاشورا ، ابلیس به پیشگاه پروردگار عرض کرد که خدایا ، یادته به من فرمودی سه تا دعای اجابت شده داری ، دوتاشو ازت خواستم یکیشو گفتم طلبم تا بگم ... فرمود بله من هیچ چیزی یادم نمیره ... گفت امروز می‌خوام حاجت سومم‌رو بگم ... چی میخوای!؟ ... گفت اینقدر این خورشید رو نزدیک کن ، می‌خوام سوختن هرچه بیشتر حسین‌رو ببینم ...

امروز دیگه این ساعتایی که من و شما الان توی جلسه نشستیم ، زینب دیگه رمقی براش نمونده ، امروز همش دویده زینب ... مرتب بین خیمه گاه و میدان رفت و آمد میکرد ، یه بار رفت با حسین علی‌اکبر رو آورد ، یه بارم رفت سراغ خوده ابی عبدالله ...

شماها چون متصل هستید به این خانواده ، همه خسته اید ، این چند شبه اینجا عزاداری کردید ، منم گفتم شام غریبانی بخونم ...

ای امان از دل زینب ...

من آرام آرام میگم ، ابر چشمان شما طوفانی بباره ، خدا بحق ابی عبدالله نیاد اون روزی براتون که اسم حسین بیاد اشک شما نیاد ، تا فرصت هست به آقا بگو آقا ، هرچی بدی کردم هرجور دوست داشتی تنبیهم کنی بکن ، اما جون زینب چشمای گریان رو از من نگیر ...

خورشید میخواهد ، تورا در یاد بسپارد

یا از خجالت ، یک قدم هم برنمی‌دارد

ابر نگاه کودکان ، از صبح تا حالا

بر گونه‌های سوخته یک‌ریز می‌بارد

بی بی زینب چه قدرتی داره ... بچه‌داری کنه ، یتیم داری کنه ، عزاداری کنه ، مریض داری کنه ، از همه بدتر امشب می‌دونی چندتا پای سوخته‌رو باید ببنده زینب ...

پاهای از برگ گل نازک‌ترِ نازدانه‌های ابی‌عبدالله ...

لابلای خیمه هایی که داره میسوزه ...

ای امان از دل زینب ...

آقای من برای شما می‌خوام این بیت رو بخونم ...

آقا کجایی ، دخترت میخواهد امشب هم

سر روی زانوی پر از مهر تو بگذارد

بابا من عادت دارم تا تو بغلم نکنی نمیخوابم ...

رفقا ما میگیم و میریم ، شما هم میشنوید و رد میشید فقط خدا می‌دونه چی به سر زینب اومد ...

هی اومد بچه هارو شمرد ... وای ام کلثوم ! یکی دو تا از بچه‌ها کم هستن ، چه خاکی به سرم بریزم ... نگاه کرد دید رقیه هم جزو اوناییه که نیست ...

گفت خواهرم تو حواست به این بچه‌ها باشه، من برم توی این بیابون بگردم ، شب تاریک ....

خانوم سکینه سلام‌الله‌علیها دست راست زینب ... خانوم سکینه فرمود عمه جان منم بیام منم بگردم ...

یه وقت دیدن سکینه داره میاد ، رقیه رو بغل گرفته ... گفت عزیز دلم کجا بودی ... گفت عمه ، رفتم دیدم کنار بدن بابام ، سر رو سینه بابام گذاشته ...

دل اگر هست ، دلِ زینب کبری باشد

آفرین باد بر این همت مردانه‌ی دل

توی راه دوتا خواهرا دارن باهم حرف میزنن ، گفت عزیز دلم توی این تاریکی ، چه جوری بابارو پیدا کردی ...

گفت خواهر ، گوشه‌ی خیمه سوخته کِز کرده بودم ، دلم برا بابا تنگ شد ، زیر لب داشتم میگفتم بابا کجایی می‌خوام توی دامنت بخوابم ... یه وقت دیدم یه صدایی بلند شد بیا عزیز دلم ... دنبال صدارو گرفتم رفتم تا بابامو پیدا کردم ...

خداروشاهد میگیرم همه‌ این حرفارو زدم برای این که آماده بشی بتونم این یه بیت رو بخونم ...

گفت خب ، رفتی پیش بابا به بابا چی گفتی ...

بابا ...

آن گوشوارِ یادگاری را که یادت هست

حالا به جایش زخم، گوشم را میآزارد ...

غروب امروز بود این ناردانه آرام آرام به هوش اومد ... دید سرش توی دامن عمه جانش زینبه ، صدا زد عمه ... عمه یه نفر دنبالم کرد ... گوشواره‌هامو کشید عمه ... این مصیبت خیلی سنگینه اما جواب زینب سنگین تره ... فرمود عزیز دلم غصه نخور ، عمت هم مثل توئه ...

بابا... نمی‌دانی چه روزی داشتیم امروز

این دشت تا دنیاست دنیا ، ماجرا دارد

ای کاش می‌دیدی چگونه می‌دود عمه

شاید ستون خیمه را برپا نگه دارد

ریختن توی خیمه ها برای غارت ، هرکی هرچی دستش می‌رسید می‌برد ...

راوی میگه حدود ساعت سه و چهار بعد از ظهر بود ، اینا حمله کردن به غارت خیمه‌ها ... نازدانۀ سه ساله طبق عادت همیشه توی خیمه سجاده بابارو پهن کرده ، بابا بیاد برای نماز عصر ، آماده نشسته بابا از میدون بیاد برای نماز ...

تاریخ اینو میگه شمر پردۀ خیمه‌رو پاره کرد ، وارد خیمه شد ، نازدانه تا چشمش به این ملعون افتاد گفت بابام کجاست ... بیشرف بی‌حیای بی‌ادب دستشو بلند کرد ، همون کاری که ملعون دومی توی کوچه با مادرش زهرا کرد ...

ای کاش شب میشد ، تمام دشت می‌خوابید

تا عمه هم خود را به دست گریه بسپارد

کاشکی عمه هم یه فرصت پیدا کنه بتونه بشینه یه کمی برای بابام گریه کنه ، قلبش داره میترکه ...

اما سر رفتن ندارد آفتاب، امروز

از شرم حتی یک قدم هم برنمی‌دارد

عرض من تمام ... همه شما خسته اید...زبان تشکر هم نداریم از آقا سیدالشهدا ... نمی‌تونیم درک کنیم که چه عنایت عظیمی آقا بهمون داشت ... دهه عاشورا و مجلس روضه و حسینیه و شب و روز روضه ، گریه برای امام حسین ...

یه وقت هست رفقا ، بچه شما گم میشه ... خیلی ترسناکه خیلی وحشتناکه ... ولی بچه‌ت گم شده ، توی شهر خودت گم شده ... چهارتا آشنا داری رفیق داری میری سفارش کنی بگردن ...

یه وقت هست رفتی دیار غریب ، بچه‌ت گم میشه ، خیلی بیشتر میترسی وحشت می‌کنی ...

یه وقت هست یه بچه امانت دادن دست تو ... توی یه مملکت غریب هستی ، کس و کارت‌رو کشتن ، اسیر هستی ، بچه امانتی‌رچ پیدا نکردی ، حالا میگن باید راه بیفتیم بریم ...

به یاد همه گذشتگانی که این شعرو خوندن و گریه کردن و ضجه زدن و ناله زدن و زیر خاکها خوابیدن ، پدران و مادران و همه اونایی که به ما یاد دادن که درِ این خونه باشیم ، هرکسی که هر اندازه این محبت رو به ما یاد داده ، حق معلمی گردن ما داره ، همشون فیض ببرند ... همه نوحه خون باشند ...

طفل یتیمی ز حسین گم شده ، ساربان ساربان

قامت زینب ز ألم خم شده ، ساربان ساربان

امشب همه باهم کمک به زینب کنیم ... خسته تر از زینبی ؟! تو که دیگه کتک نخوردی که ... گریه کردی ...

طفل یتیمی ز حسین گم شده ، ساربان ساربان

قامت زینب ز ألم خم شده ، ساربان ساربان

بگم بیت بعدیشو یا نه ... سادات به رگ غیرتشون برنخوره ... از من گله‌مند نباشن ...

بر تو دخیلیم أیا ساربان ساربان ساربان

این شتران را تو به سرعت مَران ، ساربان ساربان

(چرا ؟! ...مگه چیکار دارید؟! ... آخه ...)

طفل یتیمی ز حسین گم شده ، ساربان ساربان

قامت زینب ز ألم خم شده ، ساربان ساربان

 

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 733 زمان : نظرات (0)

 

پیمانه خالی است و کرم بی‌نهایت است

اما همین گدایی ما، اوج عزت است

کودک به غیر خانۀ بابا نمیرود

یعنی همیشه خانۀ عشاق، هیئت است

امشب وقتی خانم بچه های ابی عبدالله رو جمع کرد همشون سوخته بودن .. همۀ بچه هارو با یه دردسری با یه مکافاتی زیر یه خیمه نیم سوخته جمع کرد ، همه رو یکی یکی خوابوند برای همه یکی یکی لالایی خوند ، تا همه خوابیدند تا بی بی اومد یه کم استراحت کنه بشینه تا نشست رو زمین گفت کمرم چقدر از صبح تا حالا دویدم .. شام غریبان باید آروم بسوزی و گریه کنی ، تا اومد بشینه یهو دید از پشت خیمه ها صدای ضجه شیون بلند شد گفت ای بابا من که همه رو خوابوندم صدای کیه؟ اومد آروم آروم پشت خیمه ها دید رباب جان خانم جان شما اینجا چیکار میکنی ..

گفت زینبم خوابم نمیبره چرا آخه؟.. رباب جان کمک من باش میبینی که من با چه مکافاتی بچه هارو خوابوندم اومدی گریه میکنی ،گفت خانم جان میدونم اما دست خودم نیست از دم غروب که آب و آزاد کردن حواسم نبود یه کم آب خوردم ..

تا دستم را به زیر آب بردم

حلالم کن  نبودی آب خوردم

خانم جان سینه هام شیر آورده یادم اومد ظهر همین چند ساعت پیش این بچه هی چنگ می انداخت ولی شیر نداشتم بهش بدم حلالم کن حلالم کن ..(زبانِ حال) گفت حالا چرا پشت خیمه ها ؟.. بیا تو بشین گفت نه آخه دیدم اون لحظه هم خیلی خودم و کنترل کردم دیدم آقام این بچه رو زیر عبا پنهان کرد منم نمیخواستم آقام خجالت زده بشه نرفتم جلو  اما از لای پردۀ خیمه میدم اومد همینجا پشت خیمه ها نشست  دیدم یه قبر کوچولو کند .. خودم دیدم زینب جان همین جا خاک کرد ولی هر چی میگردم پیداش نمیکنم ..*

اینجا حسینیه است، در این خانۀ حسین

حتی نفس کشیدن ما، هم عبادت است

آغوش اگر که باز کنی ، خوب‌ها چرا

هرکس گناه بیشتر آورده ، دعوت است

خاکی شدم برای تو خاکم، درست شد

زحمت برای روضۀ تو، عین رحمت است

ما پرورش گرفتۀ ، زهرای اطهریم

از مادر آنچه میرسد اصلا، محبت است

روی در، خون سر انگشت مرا، میبینی

خانه‌ات را، کسی اندازۀ من، در نزده

گر به زهرا برسد نامۀ من، نیست غمی

هرکسی بچۀ بد را زده، مادر نزده

محشر همه به دور حسین ، جمع میشویم

فردوس بی‌حضور تو خاموشُ خلوت است

نزدیک اربعین شده ، کاری بکن حسین

دیگر برات را بده ، وقت زیارت است

گودال سخت بود برای دلش ولی

اشک امام عصر، برای اسارت است

ای سر بریده، بال و پرم را، نگاه کن

داغی که مانده بر، جگرم را، نگاه کن

پاشو کمک بده، که سوار شتر شوم

نامحرمان دور و برم را، نگاه کن

با شمر و، حرمله، طرف کوفه میروم

برخیز همسفر، سفرم را، نگاه کن

رفتم‌ پِی،ِ لباس تو اما مرا زدن

بر روی گونه‌ها، ورمم را، نگاه کن

عباس را، بگو که زمین خورد زینبت

حالا کبودی، کمرم را، نگاه کن

ای آفتاب، کم به تن، دلبرم بتاب

ای آفتاب، چشم تَرم را، نگاه کن

چادر نماند، تا بکشم روی پیکرت

شرمندگی، اهل حرم را، نگاه کن

خیلی شرمنده شد زینب .. گفت:« داداش! یادمه یه روزی خواب بودم، یهو از خواب بیدار شدم؛ دیدم تو بالا سرم وایسادی، گفتم:«داداش چرا منو بیدارم نکردی»؟!

_گفتی:« خواهرم دیدم خوابی؛ از لای این درم داره آفتاب رو صورتت می‌تابه؛ ایستادم جلو آفتاب، آفتاب به پوستت نخوره به صورتت نخوره.

یادته، گفتم:« ان شالله برات جبران کنم»...

ای آفتاب! من که کاری ازم‌بر نمیاد؛ میبینی که من رو دارن دست بسته میبرن‌...

امشب خیلی شب عجیبیه، امشب همچین که بی‌بی خیلی از این بچه‌ها رو با یه دردسری جمع کرد، دید دو سه تا از این بچه‌ها کم‌اند. یکی‌یکی دست سر این بچه‌ها میکشید.

_عمه‌جان چرا گوشت اینجوریه؟!

_گفت:« عمه جان! آخه تو این صحرا دنبالم میکردن؛ منم بهش میگفتم:«خودم گوشوارم و بهت میدم، اما اینا میکشیدن».

_عمه ببین گوشم و...

هی این بچه اون بچه؛ یکی‌یکی دلداری،

_ پس دوتا بچه‌ها کم‌اند!

گفت:« خواهرم ام‌کلثوم؛ عزیزم، میدونم خسته‌ای، پا میشی با همدیگه تابی تو این صحرا بخوریم دوتا بچه‌ها کم‌اند؟!

تو این تاریکی‌ها، هی این طرف و بگرد؛ اون طرفا بگرد.

_ای خدا! چیشدن این بچه‌ها؟!

یهو دیدن زیر یه بوته‌ای، دوتا از این بچه‌ها دست گردن هم کردن، تا اومد برشون گردوند دید دوتایی جون دادن و مردن...

این اسبا وقتی برا غارت میدویدن، این بچه‌ها زیر نعلای این اسبا، جون دادن و مرده بودن...

خواهرم ‌یکی دیگه نیست! بازم بگردیم، خیلی کمرمم درد میکنه...

این طرف اون طرف؛

_ای خدا! کجا رفته این بچه؟!

یهو بی‌بی فرمود:« خواهرم فکرکنم ‌من‌میدونم».

_چرا از کجا؟!

_آخه وقتی آب آزاد شد، بچه‌ها رو من یکی‌یکی زیر نظر داشتم. دیدم یکی از این بچه‌ها گریه میکرد یه ظرف آبم برداشته بود.

دیدم از این مردا هی سوال میکرد:« گودال کدوم طرفه»...

خواهرم فکرکنم رفته گودال؛ چون از اون‌ موقع به بعد دیگه ندیدم ‌این بچه رو...

سریع دویدن تو گودال، دیدن یه بچه‌ای خودش رو انداخته رو این بدن بی‌سر. این بچه رو بلند کردند.

_اینجا چیکار میکنی آخه؟! عزیز دلم، چجوری این همه راه اومدی تا اینجا؟!

_گفت: عمه جان! خیلی دلم هوا بابامو کرده...

دم خیمه که ایستاده بودم،بابام و از دور میدیدم این لباشو میدیدم بهم میخورد؛ هی میگفت:« جگرم»...

_عمه‌جان! بابام سر نداره خب؛

_عمه‌جان مگه نمیبینی بابام سرنداره؛ ولی من خودم صدا بابامو شنیدم.

_چی میگفت عمه جان عزیز دلم؟!

_عمه‌جان! تو این صحرا، تو این تاریکی‌ها هی صدا میزدم:« اباَ، بابا»؛

 دیدم از یه سمتی هی صدا میاد:« اِلَیَّ؛ بیا»...

دو سه تایی خودشون رو انداختن رو این بدن انقد گریه کردن ...

چجوری میتونم، رهات کنم

بذار یه دل سیر، نگات کنم

میخوام تا خود صبح، صدات کنم

ای عشق زینب

چیشد یادگاری مادرت

برادر بگو، چی اومد سرت

ببین شمر و دنبال دخترت

ای عشق زینب

ای سربلند من، از ریشه چیدنت

پس قسمت منه، رگهای گردنت

ای سرفراز من، رو نیزه‌ای چرا

قرآن بخون برام، از روی نیزه‌ها

ما رو میبرن، بین کوچه‌ها

تو میمونی و، پیکری رها

کجایی تو ای یار و، من کجا

برادر من

تو اما توی قلب زینبی

دعای نمازم توو هر شبی

اگرچه لگد کوب مرکبی

برادر من

شب‌ها گذشته و، گریونه خواهرت

سرخه لبام هنوز، از خون حنجرت

أَمَّنْ یجِیبُ من، مُضْطَر شدی چرا

ای سرنوشت من، بی‌سر شدی چرا

خداحافظ ای، یارِ آشنا

خداحافظ ای، پیکرِ رها

خداحافظ ای، دشتِ کربلا

که میره زینب

سلام ای، سر روی نیزه‌ها

سلام ای، سر از بدن جدا

سلام ای، مسیر پر از بلا

اسیره زینب

امشب رقیه هم، جامونده بین راه

پیداست که روی نی، هی میکنی نگاه

زجری کشیده‌ام، از زجر و طعنه‌هاش

بازم‌ فداسرت، همراهمی داداش

امشب درسته کربلا مهمون پیکر ابی عبدالله‌ست .. اما سر ابی عبدالله کجاست؟! امشب زن خولی یهو تو دل شب از خواب بیدار شد ، دید دلشوره داره نمیتونه بخوابه! یالله.. پا شد؛ دید یه صداهایی میاد ، دید نوری از منزل بالا میره به سمت آسمانِ .. دنبال این صدا دنبال این نور رفت توو مطبخ خونه ، یهو رفت جلو دید این نور از تنور خونه داره بلند میشه ..

_ای خدا چه خبره؟!

_ من همین امروز نون پختم!

_نکنه یادم رفته آتیش و خاموش کنم؟!

در تنور رو برداشت؛ داخل تنور یهو نگاه کرد یه سر بریده تو تنوره...

_ای وای من این سر سره کیه...

یهو دید از آسمان هودَجی اومد پایین، چندتا زن از این هودَج پیاده شدن، یه زن جوانی هم اون وسطه زیر بغلاشو گرفتن.

هی داره به سینه‌ش میزنه میگه:« بنیِ»...

دیدم این سر و بغل گرفت؛ هی تو بغلش گرفته میبوسه بُنَیَّ...

 

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 550 زمان : نظرات (0)

بگو خیمه از آن شعله های سرکش سوخت

بگو که دامن هر کودکی در آتش سوخت

یکی از سپاهیان دشمن نقل میکنه میگه:: دیدم از یک خیمه آتش گرفته،دختر بچه ای دامنش آتش گرفته بود، با پای برهنه روی خارها می دوید اومد، قصدم بود آتش دامنش رو خاموش کنم، دست روی سر گذاشت گفت: ای مرد من بابا ندارم گفتم: اومدم کمکت کنم آتش دامنتُ خاموش کنم، یه مقدار محبت که از طرف من دید،گفتم: اگه کاری از دستم بر میاد بگو برات انجام بدم گفت: سه روزه آب رو به خیمه ها بستند، اگه تو خورجین اسبت آب هست ،برام کمی آب بیار....می گه: ظرف آب رو آوردم، دیدم هی نگاه به آب میکنه،هی اشک می ریزه.... گفتم مگه آب نمی خواستی؟  گفت:آری ای مرد تشنه هستم،اما هنوز صدای بابام تو گوشمِ صدا می زد: آه جگرم داره می سوزه

چقدر پیکر از زخم لاله گون پیداست

چه خارها که در آن لخته های خون پیداست

تمام کرب و بلا بود گرم جوش و خروش

سکینه جسم پدر را گرفته در آغوش

سخن برای پدر گفت از هر باب

ولیک فَجتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الأعراب

عمه این بدنِ کیه؟گفت: حق داری عزیز دلم، بدن باباتِ، حق داری نشناسی این نانجیبها تا دیدند دختر اومد کنار بدن بابا،همچین که اومد دست بندازه زیر بدنِ بابا،" فَجتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الأعراب" یه عده بی حیا ریختن تو گودال،" فجروها عن جسد ابیها" کشان کشان می بردنش

دوباره درحق اهل عزا جفا کردند

سکینه را ز پدر عاقبت جدا کردند

به سقف کهنۀ خانه چه اعتمادی هست

به عهد های زمانه چه اعتمادی هست

کجا زمانه پی فرصت قبولی بود

سرِ بزرگِ زمان در تنور خولی بود

امروزمادرش فاطمه، در کنار گودال به سینه می کوبید، امشب هم کنار تنور خولی

 زن خولی برای نماز شب بیدار شده بود،زنِ با تقوایی بود میگه:دیدم از تنور نوری به آسمان کشیده شده، تا دَرِ تنور را برداشتم یه سربریده داخل تنور بود از حال رفتم،در حال مکاشفه دیدم هودجی از آسمان به زمین آمدنچند تا خانوم ازهودج پیاده شدند، خانومها هوای یه خانوم رو داشتند، جوان بود اما زیر بغلش را گرفته بودن، دیدم آمد کنار تنور، این سربریده رابرداشت، خونها را پاک می کنه، مادر چرا محاسنت سوخته؟مادر

سری که از شرفش کائنات نور گرفت

چگونه جای به خاکستر تنور گرفت

مخواه شرح گل و ظلمِ خار و بُن سخت است

که شرح لحظه ی وَ شمرجالسٌ سخت است

زنان زخیمه دویده خدا خدا گفتند

و بی قرار به تل، وا محمدا گفتند

چقدر زود زمیدان کارزار آمد

طنین شیهه ی اسبی که بی سوار آمد

رخ زمین شده از ظلم بی حساب کریه

یکی به خونِ جگر گفت یا جوادَ ابیه

بگو به آن جگر تشنه آب هم دادند

بگو به خواهش دلها جواب هم دادند

چگونه شب به فروغ ستاره رحم نکرد

زمان به پیرهن پاره پاره رحم نکرد

چه وحشیانه به تاراج رفت جامه ی او

جامه او،نه عای او، زره ی او، کفش او، عمامه ی او

چه بانگها که به تشییع آن جنازه زدند

به اسب تازه نفس نعل تازه زدند

امروز عمه ی سادات خیلی مصیبت دید،زینب همۀ روضه هارو امروز دیده .. از یه طرف می دید، داداشش، اکبر و قاسم  و بچه های خودش رو میاره، ازیه طرف دید داداشش یه قنداقه زیر عبا گرفته، ازیه طرف دید دست به کمر گرفته داره میاد، شریکة الحسینِ ،توی تمام روضه ها شریک بوده زینب...

اما من بمیرم برایِ روضه هایی که تک و تنها بود، کنار گودال ،کنار خیمه های سوخته، امشب بچه ها رو سرشماری کرد، دید دوتا کمه، صدا زد: اُم کلثوم خواهرم اینها امانتی های داداشم  هستند، پاشو بریم بگردیم تو این دشت،یه لیف خرما روشن کردن تو دشت، دنبالشون گشتند: دیدند کنار یه بوته خار،این بچه ها دست تو گردن هم انداختن، اسبها از رو بدنشون رد شدند، یه بچه رو زینب گرفت، یه بچه رو  اُم کلثوم گرفت...

بی بی زینب خسته یه گوشه ای نشسته بود،یه وقت دید یکی از نازدانه ها دوان دوان آمد، نشست روی زانوی عمه، داره از گوشش خون میاد، چی شده عمه؟ گفت: عمه می خواست گوشواره ام رو در بیاره،گفتم خودم در میارم،اما چنان گوشواره از گوشم کشید، پاره شد

همه رو آروم کرد،یه وقت دید پشت خیمه ها یه ناله ای میاد،جلو اومد دید ربابِ،زانوی غم بغل گرفته، جانسوز گریه می کنه، گفت: عزیز دلم عروسِ مادرم تو باید کمک حال زینب باشی، بچه ها رو به سختی آروم کرد... صدا زد:بی بی جان دست خودم نیست، تا امروز بچه ام دست خودم بود، شیر نداشتم بهش بدم، حالا که آب آزاد شده یه جرعه آب خوردم،شیر به سینه هام اومده، امّا بچّه ام نیست، اومدم پشتِ خیمه ها دارم می گردم،آخه خودم دیدم باباش همین جا دفنش کرد،هر چی می گردم نمی بینمش

خدایا

 پریشونه زینب، دلش خونِ زینب،خدایا

چه شامیِ شام غریبونه زینب،خدایا

توی خیمه ی نیم سوخته  مهمونه زینب ،خدایا

با آتیش همه کربلا را سوزوندند

با آتیش همه خیمه ها رو سوزوندند

با آتیش چقدر دست و پا رو سوزوندند

  خدایا خدایا

خدایا

چه بغضی آخه تو گلوی ربابه،خدایا

توی قتلگاه آرزوی ربابه،،خدایا

سری روی نی روبروی ربابه ،خدایا

سری که با لالایی تیرا خفته

سری که یه دفعه یه مادر نگفته

سری که داره از رو نیزه می افته

خدایا

تو قتل و غارت یه گوشواره رفته،خدایا

به همراه شیرخواره گهواره رفته،خدایا

یکی سمت پیراهنِ پاره رفته،خدایا

خدایا خدایا

خدایا

 یکی برده امشب سری رو،خدایا

خدایا یکی برده انگشتری رو،خدایا

خدایا  نگم قصه ی روسری رو،خدایا

سیدبن طاووس تو لهوف میگه: دختری اومد مقابل عمه نشست،میگه:عمه منو نگاه کن،ببین چه وضعی دارم،گفت:قربونت برم عمه هم مثل تو شده....

بذار برات باز کنم،آوردن این قافله رو گردوندن کوفه و شام،آخر اومدن تو مجلسِ یزید،اومدن اونجا،یه وقت دیدن زنِ یزید بلند شده،با همون سر و وضع اومد داخلِ مجلس،همه حضار از همه کشورا بودن،یزید بهش بر خورد،عباش رو انداخت رو سرِ زنش، زنش پس زد،گفت:نانجیب من زن تو هستم، ببین ناموسِ آل الله رو چطور......

حالا فهمیدی چرا امام زمان میگه:" فَلاَندُبَنَّکَ صَباحَاً وَ مَساءً" شب و روز برات گریه می کنم،حالا فهمیدی از امام زمان سئوال می کنن،آقا برا کدوم روضه خون گریه می کنید،آیا روضه ی عموت عباسِ؟نه،روضه ی جدِّتِ؟ نه،روضه علی اکبر،قاسم..؟ نه...پس کدوم روضه است؟فرمود: من برا اون ساعتی خون گریه می کنم،که عمه ی مارو پشت دروازه ی ساعات نگه داشتن،یه عده می اومدن جلوش می رقصیدن...یه عده هلهله می کنن...یه عده کف می زنن...

اشکات رو روی دستت ببر ،الهی بحق زینب،عجل لولیک الفرج.

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 1331 زمان : نظرات (0)

بوی سیبی پیچیده

میان صحرا...

یابُنَیَّ میخواند

برایت زهرا...

شهیدپرویزاسکندری... مادرش میگه هروقت ازمنطقه میومد ، دور و بَرِ من می چرخید؛ هی التماسم می کرد،میگفت: مادر دعاکن من مثه امام حسین شهیدبشم.گفت همیشه میگفت....آخرین باری که رفت برای کربلای5 دیگه برنگشت. آخرین بار زنگ زدن گفتن: پسرتونو آوردن معراج؛ بیاید شهید دارید.میگه:رفتیم بافامیل ، همسایه ها...میگه:تاواردمعراج شدم، محارمم اومدن دورموگرفتن ، مردای محرم دورموگرفتن...

الهی بمیرم برات زینب که مرد محرمی جز زین العابدین نمونده بود اونم نیازبه پرستاری توداشت...بی بی جانم...بی بی جانم...

میگه :محارمم اومدن دورموگرفتن؛ دیدم رو یه سکو یه تابوت گذاشتن؛ روش گل ریختن...میگه:یه وقت پدرشهید رو همسرم رو دیدم. زیربغلاشوگرفتن دارن میبرن.گفتم:بریدکنار؛میخوام برم پسرم روببینم گفتن:اگه میشه نرو...میشه نری؟گفتم:بریدکنار قیامت ازتون نمیگذرم؛ میخوام پسرموببینم...هی گریه کردن دور و بر من؛ گفتن:تورو خدا نرو...میگه:همه روکنار زدم رفتم بالای سکو؛ دیدم روی تابوت بازه؛ یه وقت دیدم خدایا بدنش هست، سرش نیست...یادم افتادبه من می گفت :مادر! برام دعاکن من مثه امام حسین شهیدبشم ...میگه : پاهام سست شد؛همونجانشستم.یه لحظه یاد حضرت زینب افتادم ، یه لحظهمیگه :باخودم گفتم:زینب سلام الله علیها،عصرعاشورا اومد کنار این بدن، چطور به این تنِ بی سر بوسه زد ؟!گفتم: من میبوسم بدنشو...میگه: سر رو بردم داخل تابوت ...انگار مُردم ...انگار ازدنیارفتم ...بوسه زدم به این گردنی که سر روی او نبود...من بمیرم برای زینب ...

بوی سیبی پیچیده

میان صحرا

یابُنَیَّ می خواند

 برایت زهرا

آه شکسته سینه چرا شدی مسلوب الردا

میان مقتل رها...

ماروضه ی حسین شنیدیم وزنده ایم

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود

آه آه شکسته سینه چرا شدی

 مسلوب الردا میان مقتل رها...

تن تو را نیزه پوشیده به جای کهنه پیراهن

حتی صارَت کالقنفذ..انقدر به آقای ما تیرزدن ،نیزه زدن ،شمشیر زدن ،بدنش مثل خارپشت شد..

تن تو را نیزه پوشیده به جای کهنه پیراهن

 رگ بریدت مانده برای من ...

نیزه زارآمدم یا توپراز نیزه شدی ...

ای پناه زینب ،حسین...

پناه زینب...پناه زینب...

پناه عالمیان، زینبت پناه ندارد،

به جزتوای شه خوبان پناهگاه ندارد،

یازینب...یازینب...

 داغم آمد روی داغ

کجایی عباس...

خورده ام بی توشلاق...

آه آه بیاید مرکب سوار ...

کندمعجر راشکار ...

علیکن بالفرار...

چه آمده سر زینب رسیده جان من برلب

ببین نشسته میخوانم نمازشب...

ای پناه زینب حسین...

مشکل افتاده کارم

کجایی عباس؟!

مشکل افتاده کارم عباس...

 دست تنهام...

این بچه ها رو باید از داخل بیابون جمع کنم، بعضی دختربچه ها دامنشون آتیش گرفته...چند تا از بچه هامردن... با این بدن ها چه کنم ؟! با زین العابدین چه کنم ؟!عباس همه اینهابه کنار ...همه منو نگاه می کنن...

مشکل افتاده کارم

 کجایی عباس

همسفربا اغیارم

کجایی عباس

آه... آه... کجا هستی ای دلیر ...

رکاب من رابگیر ، شده ناموست اسیر

عصر روز یازدهم ،کاروان میخواست حرکت کنه ... امیرقافله زینبه...گفتن :کاروانتو آماده کن ...ناقه های عریان آوردن...زینب تنها...به هربدبختی بود ، تنها دونه دونه این بچه هاروسوار کرد...بعضیاشون از شتر می افتادن...بعضیاشون بدن های برهنه رو ازبالای بلندی می دیدن ،خودشونو پرت می کردن پایین...کار زینب زیادمی شد...دوباره همه رو سوار کرد...سواربرناقه های عریان کرد...زین العابدین رو سوار کرد...حالاخودش می خواد سوار شه، یاد روز دوم می افته...هیچکسی نیست زینبو کمک کنه ...رکاب بگیره براش ، یاریش کنه ...یامجیب المضطر...بحق المضطر...اجب المضطر ونحوالمضطرون ...امن یجیب المضطراذا دعاه ...

حالا بالاخره کاروان راه افتاد ...کاروان راه افتاد... یه وقت زینب نگاه کرد ، دید زین العابدین الان قالب تهی میکنه ...خیره خیره به این بدن پاک نگاه میکنه ...صدا زد...یاحجة الباقین و یا ثِمال الماضین! مالی اَراک تَجودُ بِنَفسِک...؟! ای یادگار گذشته ها ... ای امید آینده ها ...چرا داری باجون خودت بازی می کنی ؟!توحجت خدایی ...یه وقت نگاه کرد به عمه،فرمود:عمه مگراین بدن حجت خدانیست ؟!

 

آه کجاهستی ای دلیر

رکاب من رابگیر ، شده ناموست اسیر

سلسله بند جانم شد

عباس ... عباس ...

سلسله بند جانم شد

حرمله ساربانم شد ... (حرمله ساربانم شد ...)

طعنه دلیل این قد کمانم شد ...

ای پناه زینب حسین ...

بیرق عشقت بالا ، ابا عبدالله ...

کل یوم عاشورا ، اباعبدالله ...

حسین سلام ای بالا نشین ...

ای بالا نشین ...

(سری به نیزه بلند است دربرابر زینب)

حسین سلام ای بالا نشین ...

سلام ای خونین جبین

بخر ما را اربعین

من الغریب تو اوجِ تمام روضه های تو ...

خدا چه روضه ای خوانده برای تو ...

حسین (ذبیح العطشان حسین....)حسین...

 

تعداد صفحات : 2

درباره ما
Profile Pic
وبلاگ آئین مستان مرجع اشعار مذهبی، متن مداحی همراه باسبک، دانلود مداحی، آموزش مداحی، کتاب های مقتل و کتاب های آموزش مداحی می باشد. .::::::::.هر گونه كپی برداری از مطالب این سایت با ذكر صلوات برای فرج امام زمان (عج) بلامانع می باشد.::::::::. *****شما هم می توانید با تایپ اشعار مذهبی و متن روضه ها و ارسال آن از طریق سه روش: 1- عضویت در سایت و ثبت نام در انجمن 2- ارسال به ایمیل 3- درج آنها در قسمت نظرات اسم خودتان را در زمره خادمین ائمه اطهار علیهم السلام ثبت نمایید.*****
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3320
  • کل نظرات : 204
  • افراد آنلاین : 10
  • تعداد اعضا : 345
  • آی پی امروز : 153
  • آی پی دیروز : 576
  • بازدید امروز : 238
  • باردید دیروز : 4,316
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 53
  • بازدید هفته : 8,657
  • بازدید ماه : 33,091
  • بازدید سال : 1,075,232
  • بازدید کلی : 19,581,060