loading...

آئین مستان

متن روضه ششم محرم,روضه ششم محرم,متن مداحی ششم محرم,مداحی ششم محرم,متن روضه قاسم بن حسن,روضه قاسم بن حسن,قاسم بن حسن,,متن مداحی قاسم بن حسن,مداحی قاسم بن حسن,

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مقتل امام حسن عسکری علیه‌السّلام ‌ 7 2147 aboozar
مقتل امام رضا علیه‌السّلام 9 1710 aboozar
مقتل امام حسن مجتبی علیه‌السّلام 9 1245 aboozar
اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع) 0 679 aboozar
مواعظ مهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ساعات پایانی عمر 0 621 aboozar
متن مقتل ---- زیارت جابر بن عبدالله انصاری در روز اربعین 0 587 aboozar
عسکری صحیح است یا عسگری؟ 0 3480 aboozar
متن مقتل حضرت رقیه (س) 1 6684 aboozar
خطبه زین العابدین (علیه السلام) در کوفه 0 2827 aboozar
متن مقتل امام سجاد (علیه السلام) 3 3747 aboozar
حاج محمدباقر منصوری مداح اهل بیت (ع) درگذشت. 0 3226 aboozar
نیازها و بایدهای هیئت داری در کلام رهبری 10 3549 aboozar
کلاس مداحی حاج میثم مطیعی برای نوجوانان 0 4125 aboozar
احادیث درمورد ایام عزاداری 1 3654 aboozar
متن مقتل معتبر حضرت زهرا (س) 9 7232 aboozar
چرا نام پدر میثم مطیعی در لیست ترور منافقین قرار گرفت؟ 0 4938 aboozar
حاج غلامرضا سازگار:دوست دارم درحال ذکر اباعبدالله الحسین(ع) از دنیا بروم 0 5878 aboozar
توصیه خواندنی امام حسن عسکری (علیه السلام) به شیعیان 0 4356 aboozar
کتاب مقتلی که دکتر میثم مطیعی در حال ترجمه آن است 0 5524 aboozar
دعای پایان ماه صفر 0 4167 aboozar
خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 393 زمان : نظرات (0)

 

من گم شدم مانند بغض در گلویم

یا نور و یا برهان ، بیا در جست و جویم

خیلی دلت را با گناهانم شکستم

خسته شدم دیگر من از این خلق و خویم

تو آبروی آبرودارنِ عرشی

من بنده ای رسوایم و بی آبرویم

عمری برایت وصله ای ناجور بودم

یک لحظه هم حتی نیاوردی به رویم

می خواستم با گریه برگردم به سویت

دست کریمت زودتر آمد به سویم

من بی ادب بودم برایت شعر گفتم

تو برتر از آنی که من از تو بگویم

هربار کارم سخت برهم ریخت ، فوراً

گفتم حسین و زود کردی زیر و رویم

ای کاش زنده باشم و ماه محرم

دیگ غذای روضه هایش را بشویم

ای کاش زنده باشم و از قول قاسم

گویم به شور و هروله "ای جان عمویم.."

بی رزه رفت به میدان که بگوید حسن است

ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است

دست خطی حسنی داشت که ثابت میکرد

سیزده سال به دنبال حسینی شدن است

جان سرِ دست گرفت و به دل میدان برد

خواست با عشق بگوید که عمو جانِ من است

*یه شباهتی داره روضه ش با باباش امام مجتبی .. یه تفاوتی هم داره ؛ اینجا هر کاری کرد عمو اجازه نداد اومد تو خیمه مادر اومد دید قاسم سر روی زانوها گذاشته داره چنان گریه میکنه شونه هاش داره میلرزه ..

عزیزِ دلم نبینم اینطوری گریه کنی چرا زانوی غم بغل گرفتی؟.. گفت مادر هر کاری کردم عمو بهم اجازه نداد..گفت ناراحت نباش الان یه چیزی بهت میدم اگر ببری به عمو نشون بدی محاله دیگه بهت اجازه نده..

دیدن نجمه خانم (س) یه ساروق بسته ای رو باز کرد از داخلش یه نامه ای رو بیرون آوورد گفت ببین بابات حسن نوشته برا عمو جانت نوشته برا یه همچین روزی نوشته .. احتمال میداده ابی‌عبدالله بهت اجازۀ رفتن نده .. دیدن نامۀ بابا رو گرفته در دست داره خوشحال میاد .. باباشم یه روزی یه نامه ای در دست گرفته بود خوشحال داشت میومد .. امسال روضه مون گره خورده به روضه حضرت زهرا دیگه .. میگفت الان میرم به بابام میگم مادرم چیکار کرد .. اما این خوشحالی برا امام حسن چند دقیقه بیشتر طول نکشید .. یه وقت دید وسط کوچه نانجیب اومد .. جلو مادرشو سد کرد گفت

بردم پناه هرچه به دیوار بیشتر

اون بیشتر رسید و رهم بیشتر گرفت

تفاوت روضۀ پسر و بابا اینه او اول سر گذاشته بود روی پاهاش گریه میکرد بعد خوشحال نامه رو گرفته بود دستش .. اما باباش اول خوشحال نامه در دستش بود اما تا آخر عمرش هی سر روی زانو گذاشت به هیچکسم نتونست بگه چه خبر شده .. آخه وقتی مادر با ضرب سیلی روی زمین افتاد ..*

ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی

تیرها پر بگشایید که او هم حسن است

*میخوام دلتو اینجای روضه ببرم ؛ یه موقعی عمو رو صدا زد که نانجیب نشسته بود رو سینه ش .. کاکلِ قاسمُ در دست گرفته نتونست به هدفش برسه. ابی‌عبدالله با عجله خودشُ رسوند چنان شمشیر و رها کرد دست این نانجیب قطع شد صدای نحسش بلند شد قومش برا نجات دادنش اومدن ، چنان همه ریختن وسط معرکه همۀ این نانجیبا با اسب از رو بدن قاسم ..

یه وقت یه صدای نحیفی به گوش عمو رسید عمو استخونایِ بدنمُ خرد کردن .. ابی‌عبدالله رسید بالاسرش:

خنکای دل تب دیدۀ این دشت شدی

چه شبیه جگر ریخته در تشت شدی

عذر تقصیر اگر آمدنم دیر شده

زیرِ تابوت پسر رفته عمو پیر شده

نعل ها سخت به پامال تو سرگرم شدن

تار و پود تو چنان موم عسل نرم شدن

شده اسراف به سن تو نشاید این قد

بیشتر از تو به عباس می آید این قد

*شنیدید اومد سوار مرکب بشه قاسم، عمو سوارش کرد پاش به رکاب نمیرسید .. حالا وقتی داره بدنُ میاره سمت خیمۀ دار الحرب ابی‌عبدالله سینه‌ی قاسمُ به سینه ش گذاشته روایت میکه پاهای قاسم روی زمین کشیده میشه ..*

چنگ ها معتکف طرۀ مویت گشتند

سنگ ها جذب دلارایی رویت گشتند

حسن و حیدر و زهرای مجسم شده ای

پشت و روی تو کدام است چه در هم شده ای

بهره از سفرۀ حسن تو به یوسف نرسید

کار تقسیم تو قاسم به تعارف نرسید

کارِ سختی است ولی تا به حرم میبرمت

پسرم بودی و پیش پسرم میبرمت

*چون این روضه برای این لحظه ست میگم .. نوشتن وقتی آورد بدنُ تو خیمه‌ی دارالحرب کنارِ بدن قاسم گذاشت ،شنید زینب داره میاد سریع یه پارچه ای روی بدن انداختش ابی عبدالله .. بی بی اومد نشست مقابل ابی‌عبدالله شروع کرد گریه کردن .. خانوما هم دارن گریه میکنن مادرش حضرت نجمه هم هست.. همه نشستن دارن‌گریه میکنن ، بدنِ علی اکبر که ارباً ارباً ست .. بدن قاسمم که برات خوندم روضه شو بدن غرق خونه .. یه وقت زینب این منظره رو دید میخواد لطمه بزنه اما اول از ابی‌عبدالله اجازه میگیره جانم به این خانم اجازه میدی حسین جان تا ابی‌عبدالله بهش اجازه داد میگن مقنعه از سر کشید شروع کرد لطمه زدن به صورت ..

این لطمه هایی که زینب به صورت زد برای بدن قاسمه .. آخه کنار بدن علی اکبر بود اما این کار و نکرد ، زینب انگار اینجا خجالت زدۀ داداشش حسن بود ..

چند بار دیگه زینب لطمه به صورتش زد ایام محرمه از همه التماسِ دعا .. اون لحظه ای بود که دید نانجیب داره وارد گودال میشه .. تا نشست روی سینه والشمرُ جالسٌ علی صدرک ..

پس با زبانِ پر گله آن بضعۀ رسول

رو کرد در مدینه که یا ایها الرسول

این کشتۀ فتاده به هامون حسین توست

وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

عمو جون ..

برام سخته واسه تو کاری نکردم

نکش پا رو خاکا که لبریز دردم

زیر سنگا دنبال جسمت میگردم

عمو جون ..

دیگه به همه آرزوهات رسیدی

برای خودت دیگه سرو رشیدی

زیر سم اسبا چقد قد کشیدی

بگو چی مسیرِ نفس هاتُ بسته

مگه چند تا نیزه تو سینه ت شکسته

میده شمشیراشون بوی پیرهنت رو

سم اسبا داره شمیم تنت رو

«عمو جان .. عمو جان ..»

عمو جون

میخوام بشنوم من دوباره صداتُ

به هم ریخته این سنگ و طرح چشاتُ

نزن دست و پا که میمیرم براتُ

عمو جون ..

دیدم توی چنگ یه نامردی موتو

میخواد که با شمشیر ببره گلوتو

صدای کمک خواستنت کشت عموتو

میترسم سرت رو یه نامرد بیاره

جلو چشم نجمه رو نیزه بذاره

میترسم با چشمی که پر اضطرابه

 ببینی که زینب تو بزم شرابه

«عمو جان .. عمو جان ..»

 

 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
وبلاگ آئین مستان مرجع اشعار مذهبی، متن مداحی همراه باسبک، دانلود مداحی، آموزش مداحی، کتاب های مقتل و کتاب های آموزش مداحی می باشد. .::::::::.هر گونه كپی برداری از مطالب این سایت با ذكر صلوات برای فرج امام زمان (عج) بلامانع می باشد.::::::::. *****شما هم می توانید با تایپ اشعار مذهبی و متن روضه ها و ارسال آن از طریق سه روش: 1- عضویت در سایت و ثبت نام در انجمن 2- ارسال به ایمیل 3- درج آنها در قسمت نظرات اسم خودتان را در زمره خادمین ائمه اطهار علیهم السلام ثبت نمایید.*****
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3320
  • کل نظرات : 204
  • افراد آنلاین : 16
  • تعداد اعضا : 345
  • آی پی امروز : 602
  • آی پی دیروز : 562
  • بازدید امروز : 5,111
  • باردید دیروز : 5,510
  • گوگل امروز : 50
  • گوگل دیروز : 34
  • بازدید هفته : 38,743
  • بازدید ماه : 101,845
  • بازدید سال : 1,143,986
  • بازدید کلی : 19,649,814