لرزه به تن حیدر افتاده
غرق خون توی بستر افتاده
بچه هاش همه دور بسترش
زینبش به یاد داغ مادرش افتاده
خونه همهمه خونه گریه دار
بین ناله ها یک ناله زار
زینبم ببین خون بند نمیاد
چاره نداریم چادر مادر بیار
یادش نمیره بین کوچه ها
فریاد میزدش فاطمه نیا
رحمی به دل به زار مرتضی
پاشو جون حیدر برو پیش یچه ها
بین اون کوچه یک مرد نبود
یادش نمیره بازوی کبود
ای وای خدا اون حامله بود
در کنده شد و تموم پر دود
یادش نمیره میخ شعله ور
با ضرب لگد با ضربه ی در
در روی یکی افتاد شدو
از رو در یهو رد میشدن چهل نفر
داد میزد فاطمه نیا ، مگه دست فاطمه اش از کمربندش رها می شد، یه وقت یه نانجیبی صدا زد بیکار نایست قنفذ دست فاطمه رو قطع کن، اینقدر با غلاف شمشیر زد دست مادر سادات شکست، از چند جا شکست ، آخر دیدن رها نمی کنه همونجا همه با لگد زدن