بی بی جان
گاهی ستاره می شوم و تا سپیده دم
در آسمان غربت تو گریه می کنم
بی بی جان
قبرت که نیست، دل خوشم از اینکه لااقل
پایین پای هیئت تو گریه می کنم
آه ای ضریح گمشده، بانوی بی نشان
در حسرت زیارت تو گریه می کنم
بی بی جان، با عنایت تو، با توجه تو، با نگاه پسرت حجة بن الحسن فقط دلمون یه مدینه می خواد، ان شاءالله بریم پشت بقیع، اونجا برات روضه بخونم، همه بلدن،
می خوام بیام مدینه، کنج بقیع ، خیمه غم بپا کنم
زانو بغل بگیرم تنگ غروب، مادرم و صدا کنم من
ای مهربونم، تازه جوونم
تکلمی کن، ای قد کمونم
بیار دست تو بالا
مادر ای مادر، مادر ای مادر
نمی خوایی دست تو رو بگیره،
مادر ای مادر
می خوام بیام مدینه، تو کوچه هاش بگردم
روی زمین بیوفتم، بگم اسیر دردم
می خوام بیام بقیع و یه شب اونجا بمونم
بروی پنجره هاش، نشسته مرغ جونم
می خوام بیام بپرسم، کجاست قبر مادر
براچی بی نشونست ، تربت یاس پرپر
کجاست در خونه ای که دشمنا شکستند
کجاست چهل تا نامرد دست علی رو بستند
اینها اومده بودند، علی رو بکشند، اصلاً این همه لشکر، این همه بی حیایه نامرد، هدف فقط علیِ، زهرا می دونست اینها هدفشون چیه ، که رفت پشت در، اینها بیعت و بهونه کردند، گفتند تا وضع اینجوریه کار علی رو تموم کنیم، اومدند به قصد علی، اما نتونستند، آخه علی یه مدافع داره بنام زهرا، خدا لعنتشون کنه این دشمنی با علی ادامه داشت، گفتند هرچی علی هست، باید از بین بره، اینها این قدر بی حیا بودند، کوچیک و بزرگ براشون فرق نداشت، کربلا وقتی حسین طفل شیرخواره رو دست گرفت، گفتند: اسمش علیه، چرا ایستادی داری نگاه می کنی، چکار کنم ، یه کاری کرد، سر علی به پوست آویزان شد، حسین ....
سید حیدرحلی تو اون شعر زیباش گفت: فکر نکنی حرمله تیرو زد، تیری که به گلوی علی خورد، از سقیفه اومد، همونایی که محسن و بین درو دیوار له کردند، همونا تیر سه شعبه به گلوی علی زدند، سه مرتبه : یا حسین