شد لحظه ی وصالم تا اوج بیکرانه
پر زد کبوتر جان رو سوی آشیانه
گر مبتلا شدم من گرچه فدا شدم من
حاجت روا شدم من راحت از این زمانه
با غم شدم هم اواز آمد زمان پرواز
پر میزنم خدایا رو سوی بیکرانه
وای مادرم وای مادرم
در تیر شام دنیا همچون فروغ عشقم
من روشنای نورم در ظلمتی شبانه
نور هدایتم من بر مردمان عالم
هر عالمی گرفته از علم من نشانه
با این همه ولیکن چون جد خود غریبم
این غربتم ز حیدر شد ارث جاودانه
یک شب نماز شب را خصم زمانه بشکست
دستان عشق را بست دشمن چه وحشیانه
شکر خدا که من هم مانند بیت زهرا
در شعله خانه ام سوخت بی عذر بی بهانه