loading...

آئین مستان

متن روضه شهادت امام رضا,شهادت امام رضا,روضه شهادت امام رضا,امام رضا,روضه امام رضا,متن مداحی شهادت امام رضا,متن مداحی امام رضا,مداحی شهادت امام رضا,مداحی امام رضا,متن روضه همراه با صوت,متن مداحی همراه

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مقتل امام حسن عسکری علیه‌السّلام ‌ 7 2128 aboozar
مقتل امام رضا علیه‌السّلام 9 1687 aboozar
مقتل امام حسن مجتبی علیه‌السّلام 9 1230 aboozar
اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع) 0 676 aboozar
مواعظ مهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ساعات پایانی عمر 0 616 aboozar
متن مقتل ---- زیارت جابر بن عبدالله انصاری در روز اربعین 0 583 aboozar
عسکری صحیح است یا عسگری؟ 0 3475 aboozar
متن مقتل حضرت رقیه (س) 1 6659 aboozar
خطبه زین العابدین (علیه السلام) در کوفه 0 2823 aboozar
متن مقتل امام سجاد (علیه السلام) 3 3720 aboozar
حاج محمدباقر منصوری مداح اهل بیت (ع) درگذشت. 0 3223 aboozar
نیازها و بایدهای هیئت داری در کلام رهبری 10 3525 aboozar
کلاس مداحی حاج میثم مطیعی برای نوجوانان 0 4121 aboozar
احادیث درمورد ایام عزاداری 1 3632 aboozar
متن مقتل معتبر حضرت زهرا (س) 9 7212 aboozar
چرا نام پدر میثم مطیعی در لیست ترور منافقین قرار گرفت؟ 0 4932 aboozar
حاج غلامرضا سازگار:دوست دارم درحال ذکر اباعبدالله الحسین(ع) از دنیا بروم 0 5873 aboozar
توصیه خواندنی امام حسن عسکری (علیه السلام) به شیعیان 0 4349 aboozar
کتاب مقتلی که دکتر میثم مطیعی در حال ترجمه آن است 0 5519 aboozar
دعای پایان ماه صفر 0 4163 aboozar
خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 314 زمان : نظرات (0)

*میگه: آقا امام حسن عسکری غلامش رو صدا زد: یه کم آب برام بیار، آقا! چشم، جوشانده ای رو آماده کرد، گذاشت خُنَک شد، درظرف آبی ریخت، داد دست امام حسن عسکری، آقا ظرف رو گرفت، روایت میگه: اینقدر رعشه بر بدنِ امام عسکری بود، از شدتِ لرزش و رعشه این ظرف توی دستِ آقا تکون میخورد، آقا ظرف رو آوُرد جلو لب و دندانش، میگه: اینقدر این ظرف به لب و دندان خورد، نتونست آب رو بخوره...

غصه نخورید آی نوکرا! پسرش مهدی اومد ظرفِ آب رو برداشت، لحظه های آخر به آقا آب داد، امام زمان شاید چهار یا پنج ساله بوده ولی ظرفِ آب رو برداشت به لب های باباش امام حسن رسوند...

یه دختر سه ساله ای رو هم من سراغ دارم، همچین که آب آزاد شد، دیدن دارن میدوه، یه نفر گرفتش، چی میخوای اینقدر میدوی؟ گفت: شنیدم آب آزاد شده، میشه یه ظرف آب به من بدید؟ ظرف آبی دادم دستِ این دختر، تشنه است، میخواد آب بخوره حتماً؟ ظرف آب رو که دستش دادم، گفت: آقا! یه سئوال دارم، چیه؟ میشه به من بگی راه گودال از کدوم طرفِ؟

این تا خرابه تو ذهنِ رقیه موند، که نتونست به باباش آب بده...*

با حسینیم با حسن هستیم

ما گدای دو تا حسن هستیم

نام ما را که از قدیم نوشت

از گدایانِ این حریم نوشت

تا خدا حال و روز ما را دید

بعدِ نام حسن، کریم نوشت

تا که پیشِ تو درد دل کردیم

نام ما را خدا کلیم نوشت

دلِ ما را اسیر کرد آنکه

بال جبریل را گلیم نوشت

رفته بودیم مشهد و آقا

باز هم روزیِ عظیم نوشت

سامرا واجبیم، امام رضا!

نه کبوتر که یا کریم نوشت

با حسینیم با حسن هستیم

ما گدای دو تا حسن هستیم

 

این طرف صحن صاحبِ کَرَم است

آن طرف یک غریب بی حرم است

این طرف هرچه هست زائر هست

آن طرف بی چراغ بی عَلَم است

این طرف احترام می‌بینی

آن طرف ناسزا که دَم‌به‌َدم است

سامرا شد خراب فهمیدم

چقدر روضه‌ها شبیه هم است

مادری اند هر دوتا آقا

مو سپید است هرکه غرقِ غم است

پیش هر دو به گریه می‌شنوی

روضه‌ی پهلویی که محترم است

کاش پلکت کمی تکان بخورد

به زمین وَرنه آسمان بخورد

پسرت آمده است تا جگرت

زخم کمتر از این و آن بخورد

ظرفِ آبی به دستهایش تا

پدر آبی نفس زنان بخورد

می‌خورد ظرف هِی به دندانت

چه کند آب نیمه جان بخورد

خوب شد کودکت ندیده لبت

ضربه از چوبِ خیزران بخورد

روی پیشانی‌ات فقط چین است

آه اگر سنگِ بی امان بخورد

عمه مانده است زیر هر ضربه

که مبادا به دختران بخورد

دختران تشنه‌اند و با خنده

لقمه‌ی خویش را سنان بخورد

پاشو حال و روزِ ما رو ببین

ببین بازم مادر خورده زمین

برا خیمه ات یه عده درکمین

ای لب تشنه توی گودال

شمر وخولی به رقابت افتادن

توی گودال سر فرصت

به جسارت افتادن

توی گودال رو تنِ تو

برا غارت افتادن

انگار اومد بر قلبِ من فرود

خنجری که سر تو رو از پیکرت ربود

اونی که سر از تنت برید

فکری به حالِ دلِ زینبت نکرده بود

رگاتو می بوسم

تو رو خدا دست و پا نزن

نذار که ببینه

اینقده مادر و صدا نزن

*ای حسین!...*

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 283 زمان : نظرات (0)

وقتی امام عصرِ ما امشب عزادار است

برپایی این روضه ها واجب ترین کار است

پیراهن و شال عزا، مولا به تن دارد

امشب تمام عرش با آقا عزادار است

بی جرم و تقصیری به زندان شد امامِ ما

یوسف به زندانی شدن آیا سزاوار است؟

زندان برای عاشقان خلوتگه خوبی است

هر روز، روزه... هر شبش دیدارِ دلدار است

ای کاش قدری معتصم شرم و حیا می کرد

اصلا که گفته او ز آقا دست بردار است؟

با زهرِ کاری، عاقبت زهر خودش را ریخت

این روضه ی زهر و جگر الحق که دشوار است

از ترسِ رسواییِ خود از این جنایت ها

در هر کجا پشت سرش گفتند: بیمار است

مردی که هر شب تا سحر غرق عبادت بود

این چند روزه تا سحر از درد، بیدار است

رنگش دگرگون می شود هر بار از دردش

پهلو به پهلو می کند، هرچند ناچار است

در این دَمِ آخر شنیدم کعبه هم می گفت:

بیچاره من که قسمتم هجرانِ از یار است

در سامرا بوی مدینه می رسد انگار

آقا به یاد محسن و خونِ به دیوار است

در بسترش هر شب سؤال از مادرش می کرد

مادر چرا پس بسترت اینقدر گلدار است؟

در جست و جوی علت آن سینه ی مجروح

حالا شده خیره به در، در فکر مسمار است

میخواست تا یک جرعه ی آبی بنوشد که

افتاد از دستش قَدح، از بس که تب دار است

*خادم امام عسکری میگه: دیدم اون لحظه ی آخر، آقا با اشاره داره میگه، با زحمت داره میگه: یه ظرف آب برام بیار، میگه ظرف آب رو آوُردم خدمتِ آقا رسوندم، به دستِ آقام دادم، دیدم آقا ظرفِ آب رو برداشت، نزدیک دهان آوُرد، اینقدر این بدن ضعف داره، این قدر این کاسه ی آب به دندان آقا خورد دید نمیتونه آب رو بنوشه، به من فرمود: برو حجره ی بغل، یه پسرِ کوچکی میبینی در سجده است، پسرم مهدی است، صداش بزن بیاد، بگو: لحظه ی احتضار باباتِ، بیا بالا سرش، میگه: رفتم توی حجره، دیدم در سجده است، داره با خدا مناجات میکنه، صبر کردم، نماز آقا که تمام شد گفتم: آقاجان! پدرتون فرمودن بیایید، لحظه ی آخرِ...

امامِ پنچ ساله اومد، سرِ بابارو به دامن گرفت، آروم آروم، جرعه جرعه آب به دهان بابا ریخت، لحظه ی آخر از این آب نوشید امامِ عسکری، رسمِ دنیا بر اینه لحظه ی آخر پسر سَرِ پدر رو به بالین میگیره... اما میگن کربلا رسم عوض شد، دیدن ابی عبدالله داره با سَرِ زانو خودش رو میرسونه به میدون، همه با انگشت دارن حسین رو بهم نشون میدن، بالای سَرِ علی اکبر که رسید، ارباب مقاتل نوشتن:"صاحَ سَبعَ مَرّات" یعنی فریاد میزد:"وا وَلَداه!" پسرم!...

امامِ عسکری تشنه جون نداد، همین برا ما بس، اما شهید کربلا تشنه جون داد، چه خبر بود کربلا، یه نفرم دلش برا این شهید مظلوم نسوخت، اما نه یه نفر سوخت، میگه: دیدم یه صدا از گودال میاد:"اَنَاالعَطشان" یه صدای محزونی میاد: مادر تشنمه... هلال میگه: دلم سوخت برا ابی عبدالله، گفتم: من برم به دادِ حسین برسم، یه سپر داشتم آبش کردم، رفتم برم تویِ گودال، میگه: یه وقت دیدم شمر داره از تویِ گودال بیرون میاد، گفت: هلال کجا داری میری؟ گفتم: مگه نمیشنوی صدای پسرِ فاطمه رو؟ هی صدا میزنه آی جگرم داره میسوزه... گفت: هلال دیر اومدی، من سیرابش کردم، من کارش رو تمام کردم، دیدم دست و پاش داره میلرزه، گفتم: تو اینقدر سنگ دل هستی که از چیزی نمیترسی، چرا بدنت داره میلرزه، گفت: هلال! توی گودی قتلگاه فقط من بودم و حسین، اما دیدم یه صدای زنونه ای میاد، هی میگه:"بُنَیَّ!" پسرم! " قَتَلوکَ وَ مِنَ الماءِ مَنَعوکَ" حسین...

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 279 زمان : نظرات (0)

از ما زمینیان به شما آسمان سلام

مولای دلشکسته امامِ زمان سلام

این روزها هزار و دو چندان شکسته ای

حالا کجایِ روضۀ بابا نشسته ای؟

رخت سیاه داغ پدر کرده ای تنت

قربانِ ریشه های نخ شال گردنت

آماده می کنی کفن و تربت و لحد

مَردِ سیاه پوش، خدا صبرتان دهد

گویا دوباره بی کس و بی یار وخسته ای

این روزها کنار دو بستر نشسته ای

انگار غصه دارِ جراحات سینه ای

گاهی به سامرایی و گاهی مدینه ای

یک بار فکرِ زهر و دلِ پُر شراره ای

یک بار فکر واقعه ی گوشواره ای

با این که بر سرِ پدرِ دیده بسته ای

اما به یاد مادر پهلو شکسته ای

آن مادری که بال و پرش درد می کند

هم کتف و شانه هم کمرش درد می کند

هم بین خانه گفت و شنودش اشاره شد

هم آسمانِ روسریش پر ستاره شد

دو ماه و نیم کارِ حسن مو شکافیُ

دو ماه و نیم بازوی مادر غلافیُ

دو ماه و نیم گونه ی زخمیِ ماه تر

از چادرِ سیاهِ سرش سیاه تر

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 141 زمان : نظرات (0)

گوهرِ ولای تو به طینت من بود ای صَنمم

ذکر خوب نام تو ،عبادت من بود ای صَنمم

تو دلبر جانانه،  من عاشق و دیوانه

تو شمع ولا و من، بر گِرد تو پروانه

هر زمانه سیر و مست،  زِجرعۀ بادۀ نام توام

شاه عالمم که من غلامِ غلامِ غلامِ توام...

من مهر ولا دارم، گر بار خطا دارم

در روز قیامت هم ، شادم که رضا دارم

روشنیِ شمس و مَه، زِ آجرِ گنبد زرد رضاست

صحن با صفایِ او، مدینه و مکه و کربُبَلاست

بندۀ گدا کجا، که شامل لطفِ رضا بشود

عبدِ بی حیا کجا، که زائرِ کربُبَلا بشود

خجلت زده ام کردی ، از بس که کَرم کردی

از لطف گدایت را، راهیِ حرم کردی

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 186 زمان : نظرات (0)

ای که چون من هزارها داری

آسمانی پُر از دعا داری

دست هایم دخیلتان هستند

بس که دستِ گره گشا داری

از گدا هم کریم می سازی

بس که اعجازِ کیمیا داری

من هوای تو را به سر دارم

تو هوایِ دلِ مرا داری

هر چه بیمار هم بیاید باز

تو برایِ همه دوا داری

دل شکسته کسی به من میگفت:

خوش به حالت امام رضا داری

ما ندیدیم بام از این بهتر

هیچ جا احترام از این بهتر

آهویِ دامِ آهویت هستم

نیست صیاد و دام از این بهتر

از تهِ دل سلام همسایه

ای سلام اَلسلام از این بهتر

با جذامی، غلام، هم سفره

ما ندیدیم مرام از این بهتر

نوکر خانۀ تو باشم من

که نباشد مقام از این بهتر

اشک با من سرود غم با تو

نوحۀ گریه دار و دم با تو

گفتن شعر روضه ها با من

جلوه دادن به محتشم با تو

ناله از دل زدن بوَد با من

کربلا کردنِ دلم با تو

گذری کن شبی به روضۀ ما

چشم با این گدا، قدم با تو

دست با من، به سر زدن با من

زدن خیمه و علم با تو

روضه خواندن برای تو با من

گریه هایِ مُحرَمَم با تو

*می زنه قلبم

داره میاد دوباره باز بویِ محرم

امشی اومدم رزقِ محرممُ بگیرم از امام رضا ..*

روضه خواندی تو ای امام غریب

جدِّ ما تشنه بود یابنَ شَبیب

جدِّ ما را سوارها کشتند

بینِ گودال بارها کشتند

جدِّ ما یک نفر ولی او را

لشکری از هزارها کشتند

خواهرش را پس از بریدن سر

خندۀ نیزه دارها کشتند

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 258 زمان : نظرات (0)

*گفت: بابا!...*

ناله اي بر لبم از فَرطِ تقلا مانده

*روضه خونِ شب آخر خود امام رضاست، حالا یه مروری هم به بعضی از روضه ها میکنه...*

ناله اي بر لبم از فَرطِ تقلا مانده

سوختم از عطش و چشم به دریا مانده

باز دلتنگ جوادم كه در اين شهر غريب

به دلم حسرت يك گفتن بابا مانده

*شنیدنش هم سخته، من بمیرم برا دل جوادالائمه که منظره رو دیده..‌.گفت: *

دست و پا مي زنم از بس جگرم مي سوزد

*جگرم از فرط تشنگی نمیسوزه، جگرم برا چیز دیگه ای میسوزه ...*

دست و پا مي زنم از بس جگرم مي سوزد

به لب سوخته ام روضه ي زهرا مانده

جان به لب مي شوم و كرب و بلا مي بينم

كه لب كودكي از فرط عطش وا مانده

*دم آخرش امام رضا داره یک به یک روضه هارو‌ مرور میکنه ..*

مادرش چشم به راه است كه آبش بدهند

واي از حرمله آنجا به تماشا مانده

شعله ورمي شوم از زهر و حرم مي بينم

كه در آتش دو سه تا دختر نو پا مانده

دختري مي دود و دامن او مي سوزد

رد يك پنجه  ولی بر رخ اوجا مانده

اين طرف غارت و سيلي و نگاه بي شرم

آن طرف بر نوک نيزه سر سقا مانده

*اباصلت میگه: طبق دستور آقام جلو‌ در ایستاده بودم، منتظر بودم، حضرت فرموده بو اباصلت! اگه دیدی موقع برگشت عبای خودم رو روی سر انداختم،  بدون اینا به مقصودشون رسیدن، کار از کار گذشته...

میگه: دل تو دلم نبود، نکنه بلایی سر آقام بیارن...دَرِ کاخ باز شد دیدم امام رضا عبارو روی سر انداخته...

این زهر خیلی زهر بدی بود، به امام حسنم‌ زهر دادن، اما چهل روز در بستر بود، اما این زهر سریع امام رضا رو‌ از پا انداخت، چه زهری بود این نانجیب به امام رضا داد ؟!

اباصلت میگه: یه ذره راه تا خونه رو دیدم پنجاه مرتبه هی نشست روزمین، گاهی دست رو‌جگرش میذاشت، میگفت: آخ پسرم! گاهی وقتا که تعادل از دست میداد میخورد رو زمین میگفت :آخ مادرم ....

میگه تا رسیدن تو‌ حجره فرمود: همه درهارو ببند کسی به دیدنم نیاد، فرش این حجره رو هم‌جمع کن...

گفتم: آقا! درهارو‌ میبندم‌چشم، اما چرا فرش رو‌جمع‌کنم؟! حضرت فرمود: لحظات آخر عُمرِ منه، میخوام مثل جد غریبم رو‌ خاکا جون بدم...

میگه: مثل شخص مار گزیده به خودش می پیچید امام رضا، اما میدونستم منتظره، چشم به راهه، یه مرتبه دیدم یه آقا زاده ای وارد حجره شد، شال عزا گردن انداخته، صورت مثل ماه میدرخشه، حواسم پرت بود سؤال کردم، گفتم‌: شما کی هستید؟ من همه درهای حجره رو بسته بودم، فرمود: اباصلت! خدایی که یه لحظه از مدینه من رو به توس بیاره، قادر نیست از در بسته وارد کنه!؟

فهمیدم جوادالائمه است، عذر خواهی کردم، گفتم: آقاجان! تشریف بیارید باباتون خیلی وقته منتظرتونه...

امام رضا تو این چند روزی هم‌ که حضرت تو بستر بودن، نوشتن: آقایی که بدون غلامهاش سر سفره نمی نشست،  غذارو حتما باید با غلامها میخورد، این روزا هرچی آقارو‌ گفتن: سر سفره تشریف نمیارید؟ میفرمود: غلام ها بخورند، نوش جانشون، من توان ندارم بشینم...

این امام رضا با این حال، اباصلت میگه: تعجب کردم، همۀ وجودش رو امام رضا جمع کرد تا جوادالائمه از در اومد، دیدم این چند قدم رو بلند شد، با پاهای خودش راه رفت، دست گردن جوادش انداخت، رو زمین افتاد...

درستش هم همینه، آدم‌ وقتی جَوُونش رو‌میبینه جون میگیره، اما نمیدونم‌چرا یه جَوُون تو‌کربلا، وقتی باباش دیدش جون از پاهاش رفت...

از اسب پیاده شد چند قدم رو راه بره، یه وقت دیدن وسط میدان ابی عبدالله خورد زمین، دیگه پاهاش طاقت نداره، ای حسین...*

 

تعداد صفحات : 197

درباره ما
Profile Pic
وبلاگ آئین مستان مرجع اشعار مذهبی، متن مداحی همراه باسبک، دانلود مداحی، آموزش مداحی، کتاب های مقتل و کتاب های آموزش مداحی می باشد. .::::::::.هر گونه كپی برداری از مطالب این سایت با ذكر صلوات برای فرج امام زمان (عج) بلامانع می باشد.::::::::. *****شما هم می توانید با تایپ اشعار مذهبی و متن روضه ها و ارسال آن از طریق سه روش: 1- عضویت در سایت و ثبت نام در انجمن 2- ارسال به ایمیل 3- درج آنها در قسمت نظرات اسم خودتان را در زمره خادمین ائمه اطهار علیهم السلام ثبت نمایید.*****
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3320
  • کل نظرات : 204
  • افراد آنلاین : 9
  • تعداد اعضا : 345
  • آی پی امروز : 579
  • آی پی دیروز : 576
  • بازدید امروز : 3,505
  • باردید دیروز : 4,316
  • گوگل امروز : 51
  • گوگل دیروز : 53
  • بازدید هفته : 11,924
  • بازدید ماه : 36,358
  • بازدید سال : 1,078,499
  • بازدید کلی : 19,584,327