ام کلثوم ای گل باغ رسول
زینب صغرای زهرای بتول
ای علی را نور چشم و وجد جان
ای گرامی عمه ی صاحب زمان
ای رخت را بوسه داده فاطمه
لب به لبهایت نهاده فاطمه
ای حسین آسا به دوش عقل کن
بارها بنشسته زیباتر زگل
ای به لالای ملک رفته به خواب
درکنار دختر ختمی مآب
گر به رتبت زهره ی زهرا نه ای
یا عقیله زینب کبری نه ای
شک ندارم این دو مه را اختری
مریم عذرای بیت حیدری
ای یگانه بهتر از صد هاجری
چون ذبیح کربلا را خواهری
ای کمال از فاطمه آموخته
چلچراغ معرفت افروخته
ای شده در دامن دین تربیت
مثل کوثر پیش یاسین تربیت
هر زبانی در ثنایت الکن است
خاصه گفتاری که در نظم من است
وصف تو ناید جز از نای امام
این سخن مدح تو از من والسلام
باچنین شآن و مقامی ارجمند
کی مقامت را ز خصم آید گزند
رخ نداده ازدواجی این چنین
در میان آن دو ضد ای نکته بین
کی پذیرد بانوی یزدان پرست
همسری آنکه مامش کشته است
خاصه آن دختر که دارد در ضمیر
خاطراتی از سقیقه سینه گیر
طبق گفتار بزرگان جهان
خاطرات زشت و زیبای زمان
در ضمیر کودک ناز و قشنگ
می نشیند همچو نقشی روی سنگ
ام کلثوم از عمر رنجیده بود
آتش خشم عمر را دیده بود
مادرش را دیده بود آن خوش سیر
در میان آتش و دیوار و در
من ندانم با چه رویی پیرمرد
از علی این خواهش بیهوده کرد
او خود آگه بد که شاه لافتی
می کند از همچو پیوندی ابا
کسب وجهه تا کند از بهر خویش
یا بریزد بار دیگر زهر خویش
یا کند دلجویی از آل رسول
جای آن ظلمی که کرده بر بتول
یا به فکر آخرت افتاده بود؟!
کاین چنین راه نجاتی می گشود
پاسخ حیدر بر آن بد کرده مرد
خشم و نفرت بود و آن دستار زرد
گر به تاریخ این خبر آورده اند
این خبر را مختصر آورده اند
ام کلثومی که شد جفت عمر
ام کلثومی دگر بود ای پسر
دختر بوبکر و اسما بوده است
که او مقیم بیت مولا بوده است
ام کلثوم امیر المومنین
تن نداده بر نکاحی این چنین
ام کلثوم عفیف خوش مرام
اخت و دخت و عمه ی چندین امام
پاره ی قلب شریف مصطفی
نور حق ناموس شاه لافتی
پا به پای زینب عالی مقام
جور کوفه دیده و بازار شام
ز ابتدای نهضت سلطان دین
از دل و جان بوده پشتیبان دین
در اسارت بوده با زینب ندیم
مادری کرده به طفلان یتیم
محمد تقی سیف