سرت سلامت ای زریه ی زهرا
دلت چقدر خون غروب عاشورا
امروز داره بارون می باره
آسمونم برا تو زاره
سحر برات صدقه دادم
آخه دلت تحت فشاره
یا صاحب الزمان،امروز دل امام زمان تحت فشاره
کشتی رحمت تو دریایی از خون
عرش خدا روی ریگ بیابون
ای زینت دوش نبی روی زمین جای تو نیست
این خار و خاشاک زمین،منزل و مأوی تو نیست
کشتی رحمت تو دریایی از خون
عرش خدا روی ریگ بیابون
یه تشنه لب خسته و بی حال
افتاده از روی اسب خون یال
همه سرازیرن به سمتش
چی میگذره میون گودال
ارباب ما،میون گودال ،آقای ما الان داره دست و پا می زنه،ای وای،آی آقا،ای غریب مادر
آسمونم سرخ از ، حرارت خاک
تشنه تر از صحرا، این تن صد چاک
میاد سر و صدای نیزه، تو این برو بیای نیزه
شمشیر و تیغ و خنجر و سنگ، می باره پا به پای نیزه
اصلاً عاشورا نباید روضه بخونیم،همین که بدونی این لحظه لحظه ی شهادت ،لحظه ی نگاه کردن بچه هاست از بالای بلندی،چی دارن می بینند الان؟تو داری می شونی طاقت نمیاری،امون از دل زینب...
ماه افتاد آه در گودال
عمه با نیزه های دور تنت، ساخت یک بارگاه در گودال
بود پیراهنت سفیدولی، میشود راه راه در گودال
میشود راه راه بعد کبود، آخرش هم سیاه در گودال
ای بمیرم برای یک آقا، آمده یک سپاه در گودال
سر تو میرود فقط پایین، گاه در تشت گاه در گودال
داشتم انتظار از نیزه ،انتظار شکار از نیزه
تا که زینب برای پیکر تو ساخت سنگ مزار از نیزه
تا سرت را به نیزه می کوبند، می رود اختیار از نیزه
از تو پیکر بریدنش با تیغ، از تو گردن فشار از نیزه
زخم شد سر گشوده از شمشیر، بعد هم بی شمار از نیزه
در تمام مسیر می ریزد، دانه های انار از نیزه
تا نیفتد به خاک می ترسم، از سر، از نیزه دار، از نیزه
آه سبقت گرفت در این دشت نیزه از خار، خار از نیزه
گفتنی نیست این که افتاده، سر تو چند بار از نیزه
آمد بالای گودال چی دید؟
به منبر نشسته، به جایی که شش ماه اصغر نشسته
به پا خیز نامرد، که اینجا فقط جز تو دختر نشسته
حیا کن نبر شمر، ببین کنج گودال حیدر نشسته
نکش خنجرت را ،بیانداز وقتی که مادر نشسته
نشسته است بر خاک، کسی که به دوش پیمبر نشسته
در این زخم واره، اگر نیزه بر خواست خنجر نشسته
قلب امام زمان تحت فشاره،آقامون حالش خوب نیست،یه وقت دیدن زینب دست روی سر گذاشت،وامحمدا، ولی اون نانجیب داره کارش رو میکنه،واعلیا،وا اماه، واحسنا، واحمزتا، واعقیلا، واجعفراسربالااومدگفت:واحسینا.حسین...داشت حسین هنوز نفس می زد،شنید میگن به خیمه ها حمله کنید،تکیه رو نیزه داد آروم بلند شد،گفت:من هنوز زنده ام...حسین.... اول بیایید کار من حسین رو یک سره کنید...حسین...سر که روی نیزه رفت،همه ی لشکر به طرف خیمه ها حمله کردند،اما قبل از لشکر ذوالجناح به خیمه آمد.
همه از خیمه ها بیرون دویدند
ولی سالار زینب را ندیدند
تا دید ذوالجناح بدون راکب آمده
از حرم تا قتلگه زینب صدا می زد حسین
دست و پا می زد حسین زینب صدا می زد حسین
الان ارباب من و تو، توی گودال ،صدای نفس کشیدنش به خس خس افتاده، وَالشمرُ جالس ٌ عَلی صَدرکَ بچه هاش دارن نگاه میکنن،حسین.... پیراهنی که با تیر و نیزه به بدن بچسبه، فقط یه راه داره راحت در بیآد،غیر از پاره کردن،اون اینه که از سر در بیآد،همه منتظرند شمر کارش رو تمام کنه.ای حسین...