طوفان حیدری بر پا شد باز
گشته یک یل سوی میدان عازم
سربند یا حسن بر پیشانی
اسم این نوجوان باشد قاسم
در معرکه نام تو با عزت و مجد آمد
از چرخش شمشیرت جبریل به وجد آمد
سربازی و در میدان رزم تو چو فرمانده
از ترس نگاه تو ازرق شده درمانده
جانم قاسم.....
بر هم ریزی سپاه دشمن را
با تیغی که تو بر ابرو داری
داری همراهت امر بابا را
دنیا را بر روی بازو داری
در معرکه از عشقت
چون ماه عسل بر پاست
از رزم تو در میدان
شد جنگ جمل بر پا
از عزت و تکبیرت
صحرا شده چون محشر
از بهر تماشایت
آمد به زمین حیدر
جانم قاسم.......
تنها در پیش چشم یک لشکر
یادآوردی جمل با خیبر را
افکندی لرزه بر جان دشمن
وقتی گفتی انا ابن الحیدر را
در هر ورق تاریخ در کار تو می مانی
فهمیده جهان که تو هستی حسن ثانی
در صورت تو پیدا نور حسنی قاسم
اسطوره دلهایی پور حسنی قاسم
جانم قاسم.......