آتشی افتاده از زهر جفا بر پیکرم
درد غربت می چکد از ناله های آخرم
ماجرای غربت شیر خدا تکرار شد
در مدینه یک نفر حتی نباشد یاورم
در میان خانه ی خود هم غریب و بی کسم
روی لب نام امیر المومنین را می برم
ماجرای کوچه را هر لحظه تازه می کند
چادر خاکی مادر در کنار بسترم
ماتمی دیرینه دارم در میان سینه ام
سایه ی دستی بود در قاب چشمان ترم
دست من در دست مادر بود و من
می شنیدم از لب مادر سخن
قلب ما خشنود بود و پر امید
مادرم آخر به حق خود رسید
کوچه ها را یک به یک می آمدیم
وارد کوی بنی هاشم شدیم
ناگهان ابری سیه نزدیک شد
حس احساس خطر تحریک شد
گفت زهرا از کجا می آمدی
ای حسن از بهر چه خندان لبی
مادرم فرمود زیر این فلک
حق من بوده است آن باغ فدک
ابتدا کردند سند را ریز ریز
گفت اکنون ناله کن اشکی بریز
دست ظالم در هوا آمد پدید
بر روی گل پنجه ای خونین کشید
وای مادرم