خلق و خویش مصطفی قد و بالایش علی است
چشم و ابرویش پیمبر نور سیمایش علی است
او علی ابن حسین ابن علی و فاطمه اس
مادرش زهرای مرضیه هست و بابایش علی است
میمنه تا میسره یا میسره تا میمنه
بهترین شیرین ترین ذکر رجزهایش
گردن هر که علی را بد صدا زد میزند
بی گمان مرز تولی و تبرایش علی است
با علی یعنی حیات و بی علی یعنی ممات
عشق امروزش علی و عشق فردایش علی است
ابن ملجم ها سر او را نشانه میروند
+آخه وقتی اومد میدان خَلقاً و خُلقاً و منطقاً شبیه به رسول الله، بعضی قدیمی ها تا دیدن علی اکبر رو یاد پیغمبر افتادن، گفتن ما با خانواده پیغمبر جنگ نداریم، اما تا خودش معرفی کرد انا علی ابن الحسین، گفتن اسمش علیه...
-ابن ملجم ها سر او را نشانه میروند
به همین جرمی که نام با مسمایش علی است
چون مدینه بار دیگر کوچه ای وا می کنند
با هجوم تیغ نیزه ارباً اربا می کنند
+وقتی اومد اذن از بابا گرفت ابی عبدالله بی معطلی فرمود: علی جان برو به میدان، عاشق علی اکبرِ، حالا رابطه پدر و پسری بمونه، خود امام حسین گفت: هر وقت دلم برا پیامبر تنگ می شد به علی اکبر نگاه میکردم، بی معطلی گفت علی جان برو اما چند قدم که دور شد از خیمه ها فاصله گرفت گفت: علی جان یه خورده صبر کن، برگشت نگاه کرد گفت: اول برو تو خیمه ها یه بار دیگه زن. بچه ات رو ببین؛ راوی میگه دیدم علی ایستاده این زنو بچه دور علی حلقه زدن، دارن قربون صدقه علی میرن یکی بند کفشش داره میبنده یکی شمشیرش مرتب میکنه، اما حرف همشون اینه فریاد میزنن: ارحب قربتنا، علی جان به غریبی ما رحم کن، ابی عبدالله فرمود: دست از علی من بردارید علی من محو خداست بزارید علی بره...
-نکش پاتو رو خاکا...
+ درست ابی عبدالله امامه، اما پدر هم هست، اتفاقا عاطفه اش بیشتر از هم ی پدرهاست زینب میگه علی اکبر رفت به میدان دیدم دیگه داداشم رو پاش بند نمیشه، هی میره داخل خیمه هی میاد بیرون خیمه هی سرک میکشه، بی بی زینب میگه دیدم داداشم هی داره میشینه زمین هی بلند میشه رنگ رخسارهٔ حسین داره عوض میشه گفتم: داداش چته؟ گفت: زینب جان علیمو کشتن.... مرکب آوردن برا ابی عبدالله، بی بی زینب میگه اومد سوار بر مرکب بشه دیدم زانوهای داداشم داره میلرزه، چطور اومد وسط میدان، این مرکب تربیت شده اس میدونه باید راکبش کجا زمین بزاره اما علی اکبر دست انداخته گردن مرکب خون جلو چشم مرکب گرفته عوض اینکه علی رو بیاره سمت خیمه ها برد وسط لشکر، دورش حلقه زدن یکی با نیزه میزنه، یکی با شمشیر میزنه، بدن پشت لشکر افتاده رو زمین ابی عبدالله چطور اومد کنار بدن روایت وقتی رسد الله اکبر صورت رو صورت علی گذاشت...
-گفت ریشه نقل اُمیدم کندن
حال ایستاده ان به من می خندن
+ اما اینا روضه نیست بخدا قسم، تازه میخوام روضه بخونم وخرج زینب اخت الحسین .. اول می گفت داداشم بعد می گفت پسر داداشم؛ زینب خودش انداخت رو بدن علی اکبر، دست زینب و گرفت بلند شو زینب جان، زینب برگردوند به خیمه ها، روضه نخوندم من... خدا کنه وقتی ناموست گیر میکنه وسط یک عده نامحرم، یه محرم باشه اینو برگردونه، روضه بخونم برات وسط کوچه مادر شما وقتی افتاد زمین دیگه نه علی بود نه بچه ها بودن...
-من پدر پیر توام ای پسر
با پدر، کمی مدارا بکن
افتان و خیزان اومدم پیش تو
اکبرم، دیده هاتو وا بکن
هر طرف و میبینم، هلهله ها بلنده
میون گریه ی من، دشمن داره می خنده
آسمونِ نگاهت، پر از تیغ و سنان شده
پاشو اکبر، نگاه کن، کنارت بابا روضه خوان شده
آه آه ولدی
آشفته مثل موی تو شد دلم
ای گلم، اینطوری پرپر شدی
پیکرتو تو خون شناور شده
اکبرم هزار تا اصغر شدی
این رفتنت شبیه، رفتن مادرم شد
تا ریخت سرت یه لشگر، غصه برا حرم شد
دیدم از دور، شلوغه، تو رو دوره کردن حرومیا
دیده روهم گذاشتم، شنیدم می گفتی بابا بیا
آه آه آه
+ دید میگن به مریض خبر بد ندید، امام زین العابدین تو این خیمه ها، میگه: دیدم خیمه به هم ریخته، این زن ها مخدرات و بچه ها آشفته ان میرن میان از هرکی سوال میکردم چیزی بهم نمیگفت؛ خودم کشون کشون اومدم پشت پرده خیمه پرده رو کنار زدم، دیدم دو نفر زیر بغل های بابام گرفتن، بازم متوجه نشدم پشت سرش نگاه کردم دیدم یه عبا برداشتن، چندتا جوون یه بدنی ریختن تو عبا....