از لا به لای زلف هایش ماه می ریزد
از گوشه لب های حسرت آه می ریزد
در امتداد سیر او الماس نورانی
از زیر نعلینش میان راه می ریزد
ناز نگاهش گر به کوهستان شود نازل
از پای می افتد شبیه کاه می ریزد
آن شهزادهٔ عالم علی اکبر
که از آستین نوکرانش شاه می ریزد
یعقوب اگر بیند جمالش با دو دست خود
یوسف نه، عالم را به قعر چاه می ریزد
سیمرغ دور از وهم این عالم علی اکبر
عِطر محرم های هر سالم علی اکبر
جان است و جان عالم و آدم به قربانش
ابر کرامت می رود هر جا به فرمانش
از پیش از آن که سبز گردد پشت لبهایش
سرسبز بوده خانه اش از خان احسانش
اول خدا دوم حسن سوم علی اکبر
او سفره دار شهر شد بعد از عمو جانش
قبل از اذان دلربایش شهر ساکت بود
گوش مدینه بود و نجوای قرآنش
با پرسش آیا به حق ما کشته می گردیم
دارد گواهی میدهد از عمق ایمانش
فرمود من فردا به پای یار میمیرم
از شوق مردن پای تو صد بار میمیرم
لیلی لیلا برده از لیلا تحمل را
روی ملیحش شور داده هر تغزل را
بوسید روی عمه و از خیمه بیرون زد
طاقت نمی آورد بیش از این تحمل را
عالم ندیده شیر بر پشت عقاب آید
دیدست قبلا در رکاب شیر دلدل را
تکرار شد کرار و شیر از بیشه بیرون زد
اثبات کرد از ناز شست خود تسلسل را
دریای لشکر دید اقیانوس راهی شد
با یک رجز انداخت در میدان تقلقل را
عباس رزمش را چه شور انگیر می بیند
از اینکه اکبر دشمنش را ریز می بیند
می بیند عباس علی صفین دیگر را
در اکبرش خود را و در ارباب حیدر را
زینب کنار خیمه با دلشوره می گوید
عمه بگردد ای قد و بالای اکبر را
تیغ و علی با هم شبیه ذوالفقاری بود
که می درید از هم چونان کرباس لشکر را
از پیش رویش گندم ری را درو می کرد
وز پشت سر میریخت از سر دار ها سر را
در خدمت شمشیر اکبر بود عزرائیل
بی صور اسرافیل بر پا کرد محشر را
از سنگ باران ناگهان میدان تلاطم شد
اکبر میان گرد و خاک از دیده ها گم شد
از تشنگی کم کم ز کار افتاد بازویش
چشمش سیاهی رفت و از تن رفت نیرویش
خورشید هم گم کرد خورشید جمالش را
پوشاند خون فرق خورشید علی رویش
با اهل کوفه مسجد کوفه مجسم شد
از خون رد شد تیر آمد به طاق ابرویش
فریاد وا اُماه آمد از دل میدان
+کی
آن لحظه ای که رفت نیزه بین پهلویش
افتاد روی خاک و در دم ارباً اربا شد
بابا به بالینش رسید اما به زانویش
ترسیم کن عباس دشمن ز دورا دور پس می زد
ارباب بر جسم غلی اکبر نفس می زد
پاشو نگاه کن که با چه حالی رسیده بابا
+ هر چی به شهادت خودش نزدیک شد یاراش کمتر شد دورش خلوت تر شد خیمه بیشتر در معرض خطر بود لذا کنار عباس که حرفاش زد هی گفت: آقا پاشو برو خیمه در امان نیست؛ هی که دورش خلوت تر می شد وداع با شهدا مختصرتر می شد، ابی عبدالله وقت کرد با علی اکبرش حرف بزنه، از کجا میگی؟ واسه اینکه جونای بنی هاشم بودن دور حسین گرفتن بابا با بچه اش حرفاش بزنه، کجا؟ چرا اصلاً زینب اومد؟ الا میگم؛ دورترین فاصله ابی عبدالله به خیمه بالا سر علی اکبر بود، وقتی خون روی صورت اسب گرفت چشما بسته شد یه نانجیبی دهنه اسب گرفت شروع کرد کشیدن، بردش ته لشکر که دست عباس بهش نرسه، آوردمش بزنین... اونایی که عقب تر بودن با نیزه با سنگ... حسین بالا سر یه بدنی رسید؛ وقتی حسین به سمت علی اکبر رفت جونای بنی هاشم حداقل شانزده هفده تا یل کنار ابی عبدالله رسوندش کنار غلی اکبر جمعیت کنار زدن شمشیر میزدن آقا با میوه دلش دو کلام حرف بزنه، زینبم هم دید حسین خیلی دور شد دید جون داداش در خطره رفت همه با هم رفتن اما زینب تنها از میان لشکر آمد...
پاشو نگاه کن که با چه حالی رسیده بابا
پاشو کمک کن بریم به خیمه امید بابا
زخم شمیر روی قلبم جگرم آتیش میگیره
بچه ام از دستم دار میره الهی باباش بمیره
حال من زاره بیا زینب ببین بچه ام نیمه جونه
کاکل گیسوش چش و ابروش، کلاه خودش غرق خونه
سر تا پا پیکرش لاله بارونه
نفساش آتش فشونه
زینب جان دست من جون نداره
+که چی
برداره این جسم پاره پاره
از زخماش بارون خون میباره
سرتا پا پیکرش لاله بارونه
نفساش آتشفشونه
پاشو نگاه کن که با چه حالی رسیده بابا
پاشو کمک کن بریم به خیمه امید بابا
اولین باره جلو پاهات علی اکبر پا نمیشه
پیکرش طوری پراکنده اس که همش پیدا نمیشه
من نگرونم ما دوتا رو کی به خیمه میرسونه
این همه عضو متلاشی رو خاکا جا میمونه
سر تا پا پیکرش لاله بارونه
نفساش آتیش فشونه
+هر کاری کرد دید صداش بالا نمیاد، از بچگی بابا رو این حالت بچه حساسه اگه چیزی تو گلو گیر کرده باشه رنگ و رو سیاه میشه میگن یه چیز تو گلوش گیر کرد، آروم آروم میزنن پشتش یا نهایتاً دست میکنن تو دهن بچه با انگشن در میارن اگه چیزی باشه؛ هی دید علی میخواد نفس بکشه یه بابا بگه... بغلش کرد انگشت کرد تو دهن علی اکبر از تو دهان مبارک لخته خون بالا آورد....
اهل خیمه دستام و بگیرید
گوشه های عبام و بگیرید
چشمای دخترام و بگیرید
سر تا پا پیکرش لاله بارونه
نفساش آتیش فشونه
کنار جسمت اومد خمیده، خمیده بابا
شبیه مادر شدی عزیزم، شهید بابا
+ای بابا... تازه کار عباس شروع شد، سر بلند کرد گفت: جوونا جمع شید رکنتون به خیمه ها ببرید، عبا رو از دوش مبارک برداشت کنار بدن پهن کرد اومد کنند بدن تو عبا بزارن یه مرتبه دیدن یه قسمت های از بدن رو زمین موند، فرمود زمین بگذارید از زیر بدن عبا رو تو خاکا رد کرد عبا از زیر بدن ردش یه طرف عبا رو گرفتن آرام بدن غلط دادن توی عبا، اینجا بدن با آرامش یه غلط دادن توی عبا عالم بسوزه برای اون بدنی که با لگد غلطش دادن
تقصیر من است زیر رویت کردن
این بیابان جای خواب ناز نیست
ایمن از صیاد تیرانداز نیست
خیز بابا تا از این صحرا رویم
نَک به سوی خیمه لیلا رویم
ای حسین....
دانلود بخش اول
دانلود بخش دوم