آنكس كه زهرا عشق را كرده نثارش
و آن مادری كه عشق گردیده دچارش
آنكس كه بیت خالی از زهرای ِ مولا
رونق گرفت از مهر و لبخند ِ بهارش
آنكس كه زینب یافت بعد از مادر ِ خود
در گرمی ِ آغوش و دستانش قرارش
آنكس كه مادر شد حسین و مجتبی را
با چادر ِ خاكستری و وصله دارش
عاشق نه تنها بلکه خود عشق آفرین است
یعنی عزیز فاطمه، اُم البنین است
عالم به خاک افتاده ی اُم البنین است
مهر و وفا سجاده ی اُم البنین است
راه رسیدن بر مقامات و کرامات
راه ادب از جاده ی اُم البنین است
هر کس که مست کربلا شد، شک ندارم
با معرفت از باده ی اُم البنین است
آنقدر که روز قیامت روز روز ِ
زهرا و دست زاده ی اُم البنین است
روز جزا چشمم به احسان ابالفضل
گویم که یا زهرا تو را جان ابالفضل
لیلی ِ دل ِ ما قمر بنی هاشم ِ... طرف چند شب مدینه بود،سر قبر اُم البنین نرفت،گفتن:چرا نمیری؟ فقط ائمه ی بقیع؟ می گفت:اونها امامند این خانم مأموم. روز آخر كه می خواستن محرم بشن دیدن سراسیمه با گریه،حال خراب داره از بقیع میآد.كجایی نیستی همه منتظرن؟سر قبر اُم البنین بودم. چی شد می گفتی مأموم ِ كه؟ گفت:دیشب قمر بنی هاشم علیه اسلام رو خواب دیدم، با من خیلی سرد برخورد كرد،روشون رو اون ور كردن،گفتم:آقا من چكار كردم؟ فرمود:مدینه میآی،سر قبر مادرمن نمیآی.
دامان پاکش ماه و اختر پروریده
عباس و عثمان،اون و جعفر پروریده
جاه و جلالش بین که از شاه ولایت
بر خلق عالم چهار سرور پروریده
از شیر حق آورده بچه شیر اما
با شیر خود شیر دلاور پروریده
هر چند آورده به دنیا چار آقا
اما خودش گوید که نوکر پروریده
بعد از فراق و داغ زهرای شهیده
اولاد زهرا مثل او مادر ندیده
هر چند چندین سال از عاشورا گذشته
طی شد پس از آن عمر بانو با گذشته
بالین شام احتزارش خیس از اشک
سیر مصیبت می نماید تا گذشته
یادش که می آید کنار آب و بی آب
با مشک آب، آب از سر دریا گذشته
آنقدر غرق روضه ی گودال و خیمه است
زود از کنار روضه ی سقا گذشته
گوید به زیر لب نه تنها جان سقا
عالم فدای موی فرزندان زهرا
جاریست اشک از لابه لای پلک هایش
این لحظه ها از جوهر افتاده صدایش
بانو سکینه در کنار مادر خویش
دارد تلاوت می کند یاسین برایش
سمت در حجر است چشمان سفیدش
بر سینه مانده دستهای بی عصایش
خیلی تقلا می کند برخیزد از جا
در پیش زهرا و علی و بچه هایش
در اوج گریه گفت با لبخند شادی
بانو قدم بر روی چشم من نهادی
خوش اومدی خانوم،خوش اومدی حسین،خوش اومدی آقا جان...
شکر خدا جان دادن من این چنین بود
حسن ختام ِ مادر ِعباس این بود
خانوم
اسباب زحمت شد عیادت کردن از من
عذر زحمات،بالا سر بچه ام هم رفتی،با این حال ِ خرابتون
اسباب زحمت شد عیادت کردن از من
پس لایق لطف شما اُم البنین بود
من قدرت برخواستن از جا را ندارم
مثل كی شدم؟
چون من تن عباس هم روی زمین بود
بچه ام هم نتونست جلوی پات بلند بشه خانوم،البته اون دست نداشت،اولاً شما رو ندید خانوم،اما اینقده میدونم بچه ام خوشحال شده
من قدرت برخواستن از جا را ندارم
چون من تن عباس هم روی زمین بود
دار و ندارم چهار فرزندم فدا شد
شرمنده که دار و ندار من همین بود
عمری به عباس جوانم غبطه خوردم
ای کاش در کرب و بلا جان می سپردم
در طول عمر، هر كسی رو از بازماندگان كربلا می دید،هی می گفت:جان ِ فاطمه عباسم رو حلال كنید،بچه ام تلاش خودش رو كرد،عباس كم نذاشت،دیگه نشد،مادرش بمیره، از شما خجالت كشید،خوب شد خیمه نیاوردنش،ای وای بچه ام اباالفضل... خانم من شرمنده ام بچه ام نتونست به خیمه برسه
در علقمه افتاد مشک پاره پاره
من اینطوری شنیدم،اولم باورم نشد
در علقمه افتاد مشک پاره پاره
نتیجه
دل کند در خیمه رباب از شیر خواره
شما امشب فریاد بزنید، گریه كنید،اُم البنین یه جوری ناله میزد،مروان به حالش گریه می كرد،اون جوری گریه كنید
در علقمه افتاد مشک پاره پاره
دل کند در خیمه رباب از شیر خواره
شش ماه با فریاد هل من ناصر آنگاه
افتاد بر روی زمین از گاهواره
شرمنده بی عباس، تنها شد حسینت
آتش کشید از خیمه ی زینب شراره
معجر به غارت رفت دور از چشم عباس
خون می چکید از چشم و جای گوشواره
اُم البنین صد بار از شرمندگی مُرد
چرا؟
ای کاش عباسم به خیمه آب می برد
اُم البنین فقط و فقط،فكر آب رسوندن به خیمه بود،اما تو خیمه چه خبر؟ هم می گفتند: بابا...
گر نشد آب میسر گردد
گو عمو خود به حرم برگردد
اصلاً ما تشنه نیستیم،برو بیارش،اصلاً ما آب نمی خواهیم،كی تشنه است؟ما آب نمی خواهیم،برو بیارش.
بیا برگرد خیمه ای کس و کارم
من و تنها نگذار ای علمدارم
آب به خیمه نرسید فدای سرت
حسین قامتش خمید فدای سرت
نمیدونم اُم البنین بهت گفتن یا نه؟این روضه هارو بشیر برات گفته....خانم جان! اُم البنین روضه های عباست برای تو افتخارت پیش فاطمه است،كه وقتی می بینه با عباسش چه كردن جلو فاطمه رو سفیدتر میشه،هر چند اُم البنین از ستاره های عالم درخشان تر ِ نزد خدا،اینقدر این خانم آبرو داره. اما بی بی جان من می خوام یه روضه بخونم،شما برای فاطمه روضه بخون،بی بی روضه ی شما رو گوش كنه،اینها هم روضه گوش كنند. میگه:دیدم مردم همه یه جا جمع شدن،یه عده دارن صوت و كف می زنند،جلو رفت دید همه دارن از هم سئوال می كنند،دیدم یه كسی سوار بر مركب،موی اسبش رو به زلف یه سر بریده گره زده، هر چی سر مركب پایین میاد،صورت روی زمین میخوره،همه جای ِ این صورت زخم ِ،اما معلوم ِصاحب ِ این سر، جوان ِ،رشید ِ،سوار سر رو بالا گرفته،یه نفر گفت:این سر ِ كیه؟ با افتخار گفت:عباس ِ...ای حسین.....
دیگر مرا ام البنین نخوانید
زیرا که من دیگر پسر ندارم
خانوم جان اگه بچه ام توی علقه موند، خودش هم خیلی ناراحت شد
افتادم رو زمین خیلی بد شد
به من امید بسته بودن فكر می كردن من به خیمه میرسم
روی خاکا همین خیلی بد شد
جلو زهرا..
برا اُم البنین خیلی بد شد
حیف شد به خیمه نرسیدم
حیف شد رقیه رو ندیدم