بی قراری و بی قرارتم به خدا
تا نفس دارم من کنارتم به خدا
میرم هیچ کسی فردا واسه تو نمونه
روی من حساب کن که یادتم به خدا
فردا به جای همه شمشیر میگیرم
کافیه لب تر کنی واست میمیرم
نمردم که تنها شی
نبینم غریب باشی
بیا زیر دستاتو
خودم بگیرم پاشی
حسین جانم..........
زانوی غریبی بقل گرفتی چرا
گریه میکنی بی هوا میریزه دلم
زینبت نمیزاره اینجا تنها بشی
خواهرت نمرده هنوز عزیز دلم
امشب شب آخره دورت بگردم
آغوش وا کن که من گریه نکردم
نبینم چشم لشگر
به پیراهنت باشه
نبینم که یک خنجر
توی گردنت باشه
حسین جانم..........
من بمیرم اقا که بی هوا زدنت
بانیزه با شمشیر و با عصا زدنت
افتادی رو خاک و نفس نفس میزدی
خندیدن یه لشگر به دست و پا زدنت
ای شاه شیب الخضیب ای شاه بی سر
ای پادشاه غریب ای پاره پیکر
رو نیزه ست سرت ای وای
کو انگشترت ای وای
با شمر و سنان میره
کجا خواهرت ای وای
حسین جانم..........