ای جگر تفتیده من در بلا افتاده ای
گوهر جان منی ، از من جدا افتاده ای
در صدای شیحه و آشوب سم استران
یا صدایت گم شده یا بی صدا افتاده ای
بسکه از هر سمت و سو برخاسته گرد و غبار
من نمی بینم تو را، خود گو کجا افتاده ای
خنده ی دشمن به من می گوید ای مه پاره ام
زیر ابر تیغ و تیر کین ز پا افتاده ای
اجتماع نیزه داران، بین میدان حاکی است
چاک چاک ای گل ز ضرب نیزه ها افتاده ای
عمه ات در سینه تا احساس درد و سوز کرد
شد یقینم زیر پای اسب ها افتاده ای
یادگار مجتبی جای تو در چشم من است
روی خاک تیره صحرا چرا افتاده ای