چهار مرتبه بانو برای تو خبر آمد
چهار بار دلت کوه شد به لرزه در آمد
تو منتظر، تو گدازنده بر معابر خونین
مسافر تو نیامد مسافری اگر آمد
چهار مرتبه شنزارهای ظهر، تنت را
گریستند و تو را داغهای مستمر آمد
چنان گریستهای روزهای خستگیات را
که تکّه تکّه خاک بقیع نوحهگر آمد
از آن گلایه تلخت به گوش علقمه بانو!
هر آن چه رود از آن لحظه سر به زیرتر آمد
چهار بار پسر رفت و اسب رفت و تو بودی
چهار بار تو بودیّ و اسب بی پسر آمد
تو کوه بودی و از پشتِ شانههای بلندت
چهار مرتبه خورشید سر بریده برآمد
شاعر : حسین هدایتی