به سیاه چال زندان چه خوش است شور و حالم
که گذشته با تو یا رب شب و روز و ماه و سالم
چه غم ار فراق یاران کُشدم به روزگاران
که محیط حبس دشمن شده محفل وصالم
من و گریه ی شبانه به تنم بود نشانه
که عدو به تازیانه زده در سیاه چالم
ای یوسف زندانی زهرای اطهر
باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر
ز سما گذشته آهم به زمین چکیده اشکم
ز نفس فتاده قلبم به قفس شکسته بالم
گل باغ آشنایی پسرم رضا کجایی
ز چه در برم نیایی شده وقت ارتحالم
زده ام در این قفس پر که یکی به من زند سر
همه غافلند از من تو بیا بپرس حالم
سرو جان به کف نهادم به عدو شکست دادم
شد از آن بدست و گردن غل آهنین مدالم
که اگر هراز نوبت بِکُشند و زنده گردم
چو به راه دوست باشد نرسد به دل ملالم