ای مشرف بر تمام هستی
ای هستی من امام هستی
ای ساکن بام آفرینش
ای ذکر مدام آفرینش
ای جان همه فدات آقا
دستم به پره قبات آقا
تا مانده به دل امید برگرد
ای سرو قد رشید برگرد
هم داغ به جانمان رسیده
هم کارد به استخوان رسیده
تا کی سر عشق روی نیزه
خون می چکد از گلوی نیزه
ای حامی زینبین برگرد
ای منتقم حسین برگرد
امشب سر پای دار دارم
در کرب و بلا قرار دارم
+یابن الحسن
گفتی که قرار نهر علقم
بر دست فتاده پای پرچم
من میگویم شما بگریید
بر ساقی کربلا بگریید
+ روضمو با شعر بهت میگم، دونه دونه کلمهها رو دقت کن...
از صبح که بغض در گلو بود
هر جا که امام رفت او بود
در دل قَلَیان و چهره محجوب
سقای حرم کجا و ایوب
آن دم که علی به خاک افتاد
با سینه چاک چاک افتاد
آن دم که یتیم دست و پا زد
فرزند کریم دست و پا زد
هرگاه حسین رفت میدان
تا رٱس کسی نهد به دامان
در سایه تیغ بی امانش
ارباب به قامت کمانش
نعشی ز دل سپاه آورد
آن کشته به خیمه گاه آورد
لب بسته میان جمع میسوخت
خاموش به سان شمع میسوخت
+ این یه خط بیچارم کرده
مشغول دفاع و پاسداری
از صبح نکرده سوگواری
+ تجسم کن جان مولا، بدن علی اکبر تو خمیه زن ها ریختن دور علی اکبر، شروع کردن ناله زدن، جوونا گریه میکردن، فقط عباس روبروی دشمن ایستاده بود، بعضی وقت ها یه نگاه میکرد تو دلش اصلا آشوب بود، فرصت نکرد کنار این بدنا بشینه، ضمن اینکه جونش بود علی اکبر ها، زندگیش بود قاسم، اما نوبت خودش شد...
+آقا جان رفتم تو خیمه دیدم این بچه ها پیراهناشون بالا زن شکماشون رو زمین نمناک خیمه سقا گذاشتن، دارم میمیرم برم آب بیارم، برو اما درگیر نباش زیاد... اما داری میری تو صاحب لوای منی تو بری من چه کنم... نازدانه اومد یه مشک خشکیده خالی رو داد گفت: عمو این آب میکنی برا ما... چشم عمو فدای تو، دل بچه ها قرص شد عمو از خیمه بیرون اومد با چه هیبت علویی...
از خیمه برون امیر آمد
از بیشه برون چو شیر آمد
شمشیر به دست و مشک بر دوش
شد تشنگی خودش فراموش
فرمود حسین با ابالفضل
+امام حسین دهنه اسب گرفت، دستش گذاشت روی زانوی عباس و گفت: قربونت برم...آقا من سواره شما پیاده این خجالت کجا ببرم...
فرمود حسین با ابالفضل
جانم به فدات یا ابالفضل
+اما
گر علقمه بسته بود برگرد
تنها شده ایم زود برگرد
+زود بیای ها زود بیا..
از برق نگاه تیغ دارش
هر کس که رسید شد شکارش
یک لحظه نشست بر لب آب
در حسرت طفل در تب آب
ناچار در آب برد دست و
با مشک به آب خورد دست و
از آتش شرم سوخت هستش
از اینکه خنک شدست دستش
تفتیده لب آمد از شریعه
تا درس وفا دهد به شیعه
گر عاشق صادقی خطر کن
از امر مباه هم گذر کن
مردی نه فقط به زور بازوست
مردی نه به غرش است و نیروست
هستند زنان که مرد مردند
تاریخ بخوان ببین چه کردند
در اصل چراغ راه مردان
زهراست امید شاه مردان
انسیهٔ حوریست بانو
مردی زده پیش پاش زانو
کمن فات قلیله یک زن
کم من فائه کثیره دشمن
شد کرد به خطبه اش نشد را
چون مرد گرفت حق خود را
تسلیم نشد به زور تهدی
یک ذره به دل نداشت تردید
چون ترس نبود در مرامش
شد فانیِ در ره امامش
مردی نه فقط به زور بازوست
مردی نه به غرش است و نیروست
مردی نبود به دل شکستن
بر طفل صغیر آب بستن
این نیست نشان مرد بودن
پیراهن کشته را ربودن
آتش بکشند آشیان را
سیلی بزنند کودکان را
جسم پسری به پیش بابا
لب تشنه کنند ارباً اربا
مردی نبود که با سر تیر
نوشند به شیرخواره ای شیر
در مسلک مرد نیست غارت
بر راس به روی نی جسارت
ایتام به ریسمان کشیدن
چادر ز سر زنان کشیدن
مردیست به این که در امیری
دستان فتاده را بگیری
مردی به مروت است و همت
در عین خضوع با شهامت
کمن فات قلیله یک زن
کم من فئه کثیره دشمن
شد کرد به خطبه اش نشد را
چون مرد گرفت حق خود را
پشت دره نیمه شعله ور رفت
در آتش فتنه بی سپر رفت
هر چند گرفت پشت در را
تا شعله گرفت موی سر را
در با لگدی ز جای افتاد
بانوی علی ز پای افتاد
هر چند که محسنش فدا شد
محشر به میان کوچه ها شد
هر چند که گشواره افتاد
بر خواست ولی دوباره افتاد
هر چند زدند روی بازوش
از ضرب لگد شکست پهلوش
تسلیم نشد به زور تهدید
یک ذره به دل نداشت تردید
+عمری آموزش جنگ دیده بهش میگفتن ذخیره حسین اما وقتی گفتن: آب بیار گفت: چشم، بعد یه همچین یلی با همه روبرو شد تلاشش کرد، همه تلاشش به کار گرفت تا یه زمان؛ از اون زمان دیگه تلاشش نکرد، وقتی تیر به مشک خورد به خودش گفت: من دیگه حالا با چی برگردم... آب ریخت آبرو ریخت... امان از اون ساعتی که اون نانجیب گفت: عباس حالا تو دست نداری من دست دارم، چنان عمود بالا آورد به سر بدون خود سر متلاشی شد، سپاه حسینم متلاشی شد...ای وای...
دامن کشان رفتی دلم زیر رو شد
چشم حرامی با حرم روبرو شد
+داشت میرفت طرف عباس یه عده تو نخل ها داد میزدن کار حسین تموم شد بریم...
خیمه ها در امان نیست
بیا برگرد بامن ای کس کارم
منو تنها نگذار ای علمدارم
آب به خیمه نرسید فدای سرت
+سرت سلامت، چه سلامتی تا ابرو سر پاره شده...یه جوری زدن که سر دیگه روی نیزه بند نشد سر رو با موهای خودش به نوک نیزه بستن یا به کنار لجام اسب حرمله ملعون همچین سر پایین میومد سر مرکب این سر روی زمین میخورد...یا قمر بنی هاشم...
ای حسین....