این زهر، دردی از تب دردم دوا نکرد
هیچ عقده ای از این گلوی بسته وا نکرد
طوفان گرفت و دار و ندارم به باد رفت
روزی که غم وزید و به ما جز جفا نکرد
غم های من ز عصر مصیبت شروع شد
وقتی که دشمن آمد و رحمی به ما نکرد
در گیر و دار غارت معجر ز دختران
خلخال و گوشواره ای آرام وا نکرد
اما میان این همه رنج و غم وبلا
جایی تلافی ستم شام را نکرد
بازار داغ برده فروشی شامیان
داغی به دل گذاشت که کرب و بلا نکرد
در بین کوچه های یهودی نشین شهر
ما را کسی به اسم مسلمان صدا نکرد
عمری به یاد این همه غم سوختم ولی
این زهر، دردی از تب دردم دوا نکرد