تویی حاکم و سلطان تویی صاحب قرآن
نه فقط ما که گدای کر توست هزاران چو سلیمان
و عجب نیست اگر موسی عمران
به میان حرم تو بشود خادم درمان
و عجب نیست اگر عیسی مریم
ز دو چشمان تو جان گیرد و
او بر تن اموات دهد جان
و عجب نیست ز عشق تو
شود آتش دوزخ چو گلستان
و عجب نیست ز مهر تو
شود کفر مسلمان
و عجب نیست که جبرئیل برد
خاک در کفش کند را ز تبرک به جنان
عجب اینجاست که با این جبروتت
شده ای ضامن آهوی بیابان
و عجب نیست همان آهوی وحشی
که تو ضامن شدی از لطف کرامت
شود ضامن جمعی ز خلائق به قیامت