سفره دل باز کنم در بر خیل محرمان
عقده گشایم از دلُ بگویم از درد نهان
مست رخ یار منم عاشق بیمار منم
به آرزوی وصل او سربدهم با رفقا
حجر رخ یار مرا خون جگر زار نمود
خواهم اگر صبر کنم به لب رسد طاقت جان
سینه کنم چاک ز غم ناله و فریاد کنم
شاید از این ره نظرش جلب نمایم به عیان
پیر زمین گیر شدم لیک ندیم رخ او
وای که من منتظر شدم روز شب
جور جفایش نگرم یا نگرم لطف عطای او
هر چه که خواهد به سرم آورد جام جهان
دلبر من غم دل مرا دواء نمی کند
خون دل از چشم سرم به گونه ام گشته روان