سر روی نی میرفت و در صحرا بدن جا ماند
شاید که غغارت شد قمات و بی کفن جا ماند
گهواره در بازار کوفه چوب قیمت خورد
جسم لطیف صاحبش دور از وطن جا ماند
نوزاد مظلومی که نبش قبر شد آخر
حتی به دور از جسم هفتاد و دو تن جا ماند
میگشت زین العابدین در خاک ها میگفت
ای وای علی اصغر من جان من جا ماند
پیدا شد و قبر شریفش سر اسراء شد
تا روز محشر خواب در آغوش بابا شد
از بین دار الحرب راس اکبر آوردند
بعد از سر اکبر رئوس دیگر آوردند
بر نیزه سر ها شمردند و یکی کم بود
گشتند و از سر همان سر ، سر درآوردند
بر پشت خیمه نیزه ها در خاک رفت، آنگاه
از زیر تل خاک جسم اصغر آوردند
سر را به خنجر نه که با ضربه جدا کردند
آنگاه با نیزه به پیش مادر آوردند
سر را به نی بستند و مادر را به پشت سر
بردند و مادر هی صدا میزد علی اصغر