السلام محضر آن بانوی والامقام
سایۀ لطفش به سرم مستدام
دست من دامنش جان منو لحن پدر گفتنش
دست توسل زده اند ارض و سما به پیراهنش
میرسد از دست کریمش مدام
آه او، سینه بی تاب من
ماه او، دیده بی خواب من
دل خوشی شاه او
نوکر ریحانۀ ارباب من
رونق بازار کرامات و کمالات و عنایت غمش پر دوام
از سر هر نیزه خبر را گرفت
نالۀ زد از خنده یک شهر اثر را گرفت
رفت و از آن قوم دلیرانه پدر را گرفت
سوخت و نامش نسوخت
سوخت و برایش دل آتش نسوخت
دختر خون خدا معجر اگر سوخت حجابش نسوخت
جن و ملک پشت در خانه احسان او
عالم و آدم همه از خیل فقیران او
نان نخورد آن که بود بر سر هر سفره ما نان او
شاه به دامان او عمه هراسان او
هم دل اهل حرم هم زن غساله پریشان او
آه چه زیبا شده لحظه بوسیدن بابا شده
روضه مهیا شده کنج خرابه شب یلدا شده
عمه بیا گمشده پیدا شده
سلام ای دلبر ارباب
پناه نوکر ارباب
همه عالم فدای دختر ارباب
سلام ای دختر گریه
سلام ای مادر گریه
من و پای ضریحت میبره گریه