دیشب خواب بابامو دیدم دوباره
نوری بهشتی دیدم بر چهره داره
وقتی به نزدیک بابا رسیدم
دیدم که زخماش خداچه بیشماره
بابا، بابا.....
بابا برام حرف بزن
پس اکبرت کجاست
بابا برام حرف بزن
انگشترت کجاست
بابا برام قصه بگو
آب آورت کجاست
بابا برام قصه بگو
پس اصغرت کجاست
نگاش کردم به روم خندید
صداش کردم دلوم لرزید
نگاش کردم به روم خندید
تا رومو دیدبا اون چشمای پر اشکش
به من خندید
منو بوسید