سر بابامو بریدن، منو به اسیری بردن
حال روز منه اینجادیگه کیه که ندونه
آخه بگو به من عمهسری که باشه رو نیزه
توی این یه ماه از اون سردیگه چیزی نمیمونه
برای این سه سالههمین سرو آوردن
مسافر تنوروبه دست من سپردن
وای بابا بابا............
حالا منم و تویی
حالا منم و سرت
حالا تو بیا بشین
روی پای دخترت
یادته بابا میگفتییه روزی توی مدینه
دست مادر و شکستنجلوی چشای حیدر
اگه بیای ببینی حال روز اسیرا رو
برای تو میشه تازه داغ روضه های مادر
ببین شبیه زهراببین قدم خمیده
باور کن از مصیبت همه موهام سفیده
وای بابا بابا............
حالا شنیدی ازمروضه های مادرو
بیا برام بخون لالایی آخرو
حالا منم و تویی
حالا منم و سرت
حالا تو بیا بشین
روی پای دخترت
بی خداحافضی رفتی نه تو بود نه عمو بود
وسط آتیش خیمه معجر و موی سرم سوخت
آواره توی بیابون به روی خار مغیلان
سراغ تو می گرفتم که یه دفعه کمرم سوخت
برام شده یه کابوسصدای تازیونه
لگد زدن به پهلومبی عذر و بی بهونه
وای بابا بابا............
حالا که دیدی چی بودسوغاتی این سفر
بابا دیگه وقتشه منو باخودت ببر
حالا منم و تویی
حالا منم و سرت
حالا تو بیا بشین
روی پای دخترت