مدینه چه محزونه امشب
داره روضه میخونه امشب
نگاش غرق بارونه امشب
دلش خونه امشب
هنگام پرواز مولای ارض و سما شد
درد دل مجتبی دیگه امشب دوا شد
از زهر کینه دگر حاجت او روا شد
واویلا واویلتا از غریبی
نمانده به کف صبر و طاقتش
دگر زهر کین کرده آبش
بمیرم ز حال خرابش، ز قلب کبابش
در خانه ی خود غریبانه او میدهد جان
از سوز زهر هلاهل کند آه و افغان
آثار مرگ در رخ پاک او شد نمایان
واویلا واویلتا از غریبی
دم آخر از یاد مادر
زند پر پرم چون کبوتر
بگوید به احوال مضطر نزن بسه دیگر
روزی به همراه مادر ز کوچه شدم رد
دیدم که اون بی حیا از ته کوچه اومد
دستش بزرگ بود و اون بی هوا مادرُ زد
واویلا واویلتا از غریبی
چنان ضربتی زد به زهرا
که با صورت افتاد رو خاکا
به حال بد مادر ما، میخندیدن اعدا
از مشت دشمن چنان خورد به دیوار سر او
جایی رو دیگر نمیدید دو چشم تر او
خون میچکید از رخ و گوشه ی معجر او
واویلا واویلتا از غریبی