تاکه خون دررگ است وجان به تنم
به عزیزت قسم که سینه زنم
آن که از گاهواره تا مُردن
دیده اش از غمت تر است منم
شیر مادر نخورده بابایم
تربتت را گذاشت در دهنم
عاقبت بین روضه میمیرم
جامه ی نوکری شود کَفنم
در جوانی زماتمت پیرم
گر بگویی بمیر میمیرم
جان زهرا همیشه وقت نماز
مهری از تربت تو می جویم
کُنج هیئت دل کِدِر شده را
زود با اشک و آه می شویم
عطر سیب حضور سُرخت را
دائماً بین رو ضه می بویم
روضه خوان قتلگاه رفته و من
زائر ناله های بانویم
مادرت بود بیقرارم کرد
در این خانه ماندگارم کرد
ای خدا در تلاوتت جاری
سر نِی دلبری و دلداری
از همانجا به ما شراب بده
تو به این دلبری سزاواری
سطحی از خیزران بر لبهایت
مینشیند تو میشوی قاری
مادر داغدیده ات در عرش
می کند ناله، می کند زاری
بنی..... قتلوک عطشانا....
پا برهنه شد و به میدان زد
داد میزد عمو رسیدم من
دست من هست پس نبُر دیگر
تیغ زیر گلو رسیدم من
تا بیایم غریب لب تشنه
با خدا درد دل مُفَصل کن
با مناجات گوشه ی گودال
نیزه ها را کمی معطر کن
چه قدر دیر آمدم
تیغی بوسه بر دست مهربانم زد
قاری خوش صدای آل الله
چه کسی نیزه بر دهانت زد
چند خط شکسته ی ممتد
شکل زخم عمیق پیشانی
بی علمدار بودن خیمه
علت اصلی پریشانی
کنار خیمه ها بی قراره داره میدان نگاه میکنه، هی سعی میکنه دست از دست عمه بکشه، بدوه وسط میدان، زینب اجازه نمیده این بچه بره میدان، یه وقت دستش و از دست عمه کشید دوید وسط میدان....
برق یک شیء آهنی دیدم
کاسه ای آب شاید آوردند