پدر تا شام رفتن با تو، حیران کردنش با من
پریشان کردنش با تو، پشیمان کردنش با من
اگر این شهر تاریک است، من از آل خورشیدم
اگر شب پر شده اینجا، چراغان کردنش با من
به نیزه آیه خواندن با تو و تفسیر با زینب
به محمل خطبهها با عمه، طوفان کردنش با من
به جانت کم نیاوردم، به ابرو خم نیاوردم
اگر میخندد آن نامرد، گریان کردنش با من
همین که پای من وا شد به کاخش با عمو گفتم
خیالت تخت از این کاخ، ویران کردنش با من
من از این شهر و این ویران، زیارتگاه میسازم
مزارم گنج شام است و نمایان کردنش با من