تا آه سینه سوزی از قلب من برایت
هر دم هزار نوبت جانم ز تن برایت
بس کوه غصه بردم بس خون دل که خوردم
پیوسته از لبم جان جای سخن برایت
از بی وفایی یار این بوده قسمت من
من گریه کن بمیرم او خنده زن برایت
دیگر نمانده هیچم تا کی به خود بپیچم
ای مرگ همتی کن تا جان ز تن دراید
از بس که رفتم از تاب از بس که گشته ام آب
فریاد آه آهم از پیراهن برایت
جا دارد از غم من هنگام دفن این تن
خون در لحد بجوشد اشک از کفن دراید