درد ها حبس شده در چشمت
نفس سوخته ات پر آه است
این همه مرد كنارت اما
همنشین تو فقط یك چاه است
دست تو سایه یك شهر ولی
سفره ات نانِ جو و گندم بود
وسعت دست كریمت تا عرش
جیب تو جیب همه مردم بود
یكی یك دانه حق بودی و
آسمان غیر تو دلدار نداشت
در زمین حیف ولی انگاری
حرف های تو خریدار نداشت
بعد سی سال از آن روز تلخ
به در و كوچه هنوز حسّاسی
روضه ات فرق سر منشق نیست
كشتهٔ صورت سرخ یاسی
ناگهان فزت و رب الكعبه
بر لب سجدهٔ سرخت گل كرد
بعد طوفان شد و محراب افتاد
خون پیشانیتان غل غل كرد