در سرم باشد هوای عشق تو
در دلو جانم بلای عشق تو
دل زدم برتار گیسویت گره
دل به موج تیغ دادت این زره
هجله گاه تو لب خندان من
کن تماشا این حنابندان من
گرگ های شام و کوفه صف به صف
می زنند این هلهله آن کف ز کف
زهرو زخم خود به هم آمیختند
سنگ جای نقل بر من ریختند
تا که بر من سنگ باریدن گرفت
خون چکید و فرصت دیدن گرفت
ماه دیدی دور تا دورش هجوم
بر من آوردند از هر سو هجوم
حمله های نیزه داران یک طرف
پای کوبی سواران یک طرف
روی از خون تابناکم را ببین
زخم های سینه ی چاکم ببین
حیدر در قتلگاه افتاده ام
مادر در زیر پا افتاده ام
مجتبی را نیزه باران دیده ام
آسمان بر زمین غلطیده ام
دیر اگر آیی مرا پر می برند
زنده زنده از تنم سر می برند
ای نوازش های تو تسکین درد
من همین جایم عمو جون برنگرد
ای مرا از کودکی جای پدر
ای نفس هایت نفس های پدر
ای لب لعل تو اهلی من عسل
چون علی اکبر بگیرم در بغل