آهی که میکشد جگر من مرا بس است
عمو حسین عمو حسین
شوقی که سرزده به سر من مرا بس است
عمو حسین عمو حسین
وقتی تو میشوی پدر من مرا بس است
عمو حسین عمو حسین
یکبار گفتن پسر من مرا بس است
عمو حسین عمو حسین
از هیچ کس کنار تو بیمی نداشتم
از عمر خویش حس یتیمی نداشتم
دست کریم هست که نذر خدا شود
وقتی نیاز بود به وقتش جدا شود
از عمه ام بخواه که دستم رها شود
هرکس که کوچک است نباید فدا شود
رفتی و ریخته است به هم خیمه ها عمو
عمو حسین عمو حسین
فریاد میزنند عمو جان بیا عمو
عمو حسین عمو حسین
آخر نشسته ای سر زانو چرا عمو
عمو حسین عمو حسین
تا من نیامدم نزنی دست و پا عمو
عمو حسین عمو حسین
خون رفته است از بدنت پس تکان نخور
عمو حسین عمو حسین
پاره شده است پیراهنت پس تکان نخور
عمو حسین عمو حسین
وا میشود شکاف تنت پس تکان نخور
عمو حسین عمو حسین
نیزه نشسته بر دهنت پس تکان نخور
عمو حسین عمو حسین