چرا اینقدر برا بی بی داد می زنید؟ اصلاً همه ی اینها دروغ بوده،مادر ما پیر شد، زینب رو عروس کرد،نوه هاش رو بزرگ کرد....
میون شعله و هیزم
چه غوغایی به پا میشه
تموم هستی ِ بابا
اونی که بین آتیشه
کی فکر می کرد یه روز مردم
بریزن توی این خونه
خدایا چی می بینم من
در و دیوار پر از خونه
چه دیواری،چه مسماری
چه کرده میخ با سینه
میون شعله ها بابا
داره زهراش رو می بینه
دیگه افتاده از پا و
به روی خاک میشینه
گفت: دید علامه ی امینی به صورت میزنه. گفت:آقا چی شده؟ گفت: الان تو این فکر بودم،اگه یه اتفاق برا بابا بیوفته،بچه ها پناه می برن به مادر، اگه برا یه مادر یه اتفاق بیوفته بچه ها زود پناه میبرن به بابا، توی کوچه بچه ها به کی پناه بردن؟ علی رو دارن می برن، مادر بین درو دیوارِ...
نمی شکست پهلوی مادر
اگه درب و نمی شکستن
پاشو مادر، پاشو مادر
که دست حیدر و بستن
یکی با ضربه ی پایی
در این خونه رو می زد
خدایا رحم کن ای وای
که قنفذ با غلاف اومد
هزار مرد زمین بخوره، اما یه زن زمین نخوره، هزار زن زمین بخوره،اما یه زن جلو شوهرش و بچه هاش کتک نخوره،هی مادر ما روش رو می گرفت،می گفت:جلو بچه هام کتک خوردم...یادت باشه،یه طوری مادر رو زد،بین در و دیوار بچه اش رو کشتن، پهلوش شکسته شد،تونست راه بره،اما نامرد چه جوری به بازوی مادر زد، نتونست قدم از قدم بر داره،مادر ما توی خونه افتاد،هی غصه میخورد،هی می گفت: مرگ من از فشار در و دیوار خانه نیست، این غصه می کشد مرا که غریب است شوهرم.... کاش پایی بود علی می اومد خودم به پاش بلند می شدم...
خدا مادراتون رو براتون حفظ کنه، به زور مادرتو راضی می کنی برِ مشهد الرضا،برِ کربلا، غصه ی من رو نخور..میگه: پس کی به تو میرسه؟ اگه بنا باشه بره غذا درست میکنه، به در و همسایه میگه: حواست به بچه ام باشه....
امروز مادر بلند شد گفت:اسماء،خیلی زحمتت دادم،میشه یه کاری برام انجام بدی؟ بله خانوم جان...فرمود:اگه میشه تنور رو روشن کن، امروز میخوام خودم با دست خودم برا بچه هام نون درست کنم،چند وقته بچه هام دست پخت من رو نخوردن،میخوام خودم برا بچه هام غذا درست کنم....
مادر همیشه غصه ی بچه هاش رو میخوره،می گفت:بچه هام گرسنه نمونن،برا بچه هاش نون درست کرد،مادر ما با بچه هاش روزه بود تا اومد افطار کنه در زدن گفتن گرسنه ای اومده،غذاشون رو داد رفت،اما روزگار یه کاری کرد رقیه کوچولوش دستش رو روی دلش گذاشت،هی می گفت: بابا دلم درد میکنه...
زخانه ها همه بوی طعام می آمد
ولی به جان تو بابا گرسنه خوابیدم
هی می گفت:بابا گوشم درد میکنه،گاهی می گفت: بابا دلم درد میکنه....مادر ما می اومد سر قبر حمزه ی سیدالشهداء گریه می کرد، می گفت: کجایی ناموست رو زدن؟..زینب تو خرابه یادش افتاد،هی این دختر صدا می زد:عمه پس عموم کجاست؟...
به عظمت فاطمه سلام الله علیها،"اللهم عجل لولیک الفرج"....